حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود؛ حضرت زینب (س)؛ جواد حیدری
بسم الله الرحمن الرحیم
حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی میشود با نام من شیدا شود
من زینبم دخت علی آئینهی زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعهی غمها منم
من چشم خود وا کردهام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا
گرچه نیام از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم
شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بودهام
آئینهی جمع فضائل بهر حیدر بودهام
داغ پیمبر دیدهام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم
دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان باطلند
دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه میکشد آتش به روی باب دین
همراه مادر بودهام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش میزدم
مادر برای حفظ دین میسوخت بین شعلهها
درس فداکاری به من آموخت بین شعلهها
با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خونآلوده را از زیر دست و پا ربود
دیدم که مادر پشت در افتاده پرپر میزند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر میزند
با صورت نیلیشده با پهلویِ غرقه به خون
با سینهای زخمیشده از باب خانه زد برون
دامان بابا را گرفت اما عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود
دستش ز کار افتد و شد در کوچهها نقش زمین
از این زمینخوردن شده حیدر امیرالمومنین
خلّوُ ابْنُ عمّی نالهاش در لحظهای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود
گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت میشود
جانم فدای ماندن امر امامت میشود
بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن
آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیدهام
من ریشهی هر زخم را در زخم سینه دیدهام
در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکستهی بابا و پر خون شد دلم
دیدم که او را مثل مادر نیمهی شب میبرند
مولای عالم را غریب از پیش زینب میبرند
از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان
در خانهاش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت
گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود
گفت بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پارهجگرها را ببین اینهاست نذر مادرم
با لختههای خون او من انس دارم ای خدا
از غصهی تشییع او من بیقرارم ای خدا
عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد
من در تمام دردها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین
این دلخوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دار و ندار و هستیام را کربلا از من گرفت
بعد علیاکبر که شد صدپاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش
دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بیتاب شد
دیدم علم افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم
دیدم سهشعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله
من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم
لبهای او خشکیده و پیشانیاش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینهاش بنشسته بود
دیدم اشاره میکند برگرد زینب در حرم
جان میدهی گر بنگری در پنجهای موی سرم
من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کردهام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کردهام
شام غریبان دیدهام بازار کوفه دیدهام
از دیدن راس حسین بر نیزهها رنجیدهام
آنچه مرا بیصبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود
جواد حیدری
از وبلاگ حسینیه