حس مسئولیت :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

حس مسئولیت

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ
    دیشب تمام وجودم را درد فرا گرفته بود ،  درونم چیزی در حال شکل گرفتن بود ، می خواستم فریاد بزنم اما نفس نداشتم ، صدایم از همیشه گرفته تر بود . چه جیغ های کم جانی ! بلند تر! تو شیفته تر از همیشه ای ! برای کمک به خودت عجله کن ! تو حتما می توانی ! این نجوایی بود که در اوج دلهره  به ذهنم می رسید ، قلبم به تندی می طپید ، پنجه هایم محکم تر از همیشه اطرافش را می فشرد ، چشمم از هیجان برق می زد ولی فقط فریاد سکوت از دهانم بر می خاست ، مدام کلنجار ، کاش زود تر وقتش فرا رسد ، کاش اصلا به سراغش نمی رفتم ، اگر نشود چه کنم ؟!  آیا من هم می توانم و باز هم کلنجار .    بالاخره متولد شد ، دیر ،اما به موقع . می خواست خودش را ثابت کند ، تنش را به تنم می چسباند ، مرا سفت در آغوش کشیده بود ، دیگر تنم بی جان بیجان شده بود ؛ تمام تلاشم را کرده بود ،  حالا باید استراحت می کردم ؛ اما نوزاد نورس راحتم نمی گذاشت . چند سال بود که منتظرش بودم ، چقدر حسرت نداشتنش را خورده بودم ، چقدر سرکوفت بقیه را تحمل کرده بودم ، ولی حالا انگار تمام دنیا را یکجا به من داه بودند ، یک لحظه هم از این به بعد به خاطر داشتنش آرام وقرار نخواهم داشت ، ولی می دانم داشتنش را مدیون تو هستم ، اگر تو را نداشتم او را هم نداشتم و اگر تو نبودی محال بود او از من متولد شود ،  به ذهنم هم خطور نمی کرد به سراغش بروم و روزی عهده دارش شوم ، مدام به تو فکر می کردم که آیا این حس مسئولیت را به من خواهی داد ؟ لایقش نبودم اما دیشب بعد از آن همه بیم و امید ، بعد از کلنجار های روحی و بعد از یک عمر دوری ، تو این حس عظیم و رفیع را به من بخشیدی خدای من!      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه