خدایا...
چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۴، ۰۶:۵۳ ق.ظ
مخصوص کودک درون خود خود تو دوست عزیزم ... کودک نجوا کرد : « خدایا با من صحبت کن » و یک چکاوک آواز خواند ، ولی کودک نشنید . پس کودک با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت کن » و آذرخش در آسمان غرید ، ولی کودک متوجه نشد . کودک فریاد زد : « خدایا یک معجزه به من نشان بده » و یک زندگی متولد شد ، باز هم کودک متوجه نشد . پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد . ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد ..چشمهاتو باز کن ، خواهش میکنم ... بذار او ن دل پاکت نفسی بکشه ... فقط نبین، نگاه کن ... پیداش میکنی مطمئنم ....بی دلی در همه احوال خدا با او بود ..... او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد