دربارهی شمع (۳)
سلام
بله من شمعم
و هر شمعی با واسطه و بیواسطه، نسبش باید به خورشید برگرده و همهی خورشیدا هم به شمسالشموس و اگه اینطوری نباشه به حکم تسلسل و دور، نه میشه براش وجودی تصور کرد و نه میشه تعریفش کرد و شناختش. برا همین هم رشدم یه رشد آفتابیه: از اونجا که زیارت آفتاب طوس باعث از بین رفتن غم و غصه میشه و سبب وا شدن دل میشه اولین مدرسهام مدرسهی "دلگشا" بود و از اونجا به مدرسهی "امام رضا" بردنم و باز از اونجایی که هر کی به امام رضا معتقد بشه دوازده امامیه آخرین مدرسهام به نام امام دوازدهم بود.
قبلا هم گفتم که ناخواسته از خورشید اخلاقهایی رو دارم. یکی از اون اخلاقهای آفتابی، رضایته. همهی شمعها سریعالرضا هستن. اگه باورتون نمیشه امتحانش آسونه: یه شمع بخرین و روشنش کنین و بعد با بدترین و سادهترین روش خاموشش کنین. دوتا انگشتتونو بذارید روی گلوش و فشار بدید، فورا خاموش میشه. بعد یه کبریت بزنید فورا روشن میشه. به همون فوریتی که خاموش شده بود! این کارو اگه هزاران بار هم تکرار کنید اون بعد از هر مرتبه مثل اولش نور میده و هیچی نمیگه. همهی شمعها همینطورین. با یه کبریتزدن راضی میشن و مثل اول براتون میسوزن تا بمیرن. سوختن توی ذات شمعهاس، کبریت فقط مجال ظهورشه.
من شمعم و هر شمعی حسرت خورشیدشدن و با خودش به گور میبره. قبر هر کدوم از ماها شمعدونیمونه...
هر کی یه آرزویی داره
اگه سنگ باشه آرزوش اینه که سنگ حیاط حرم باشه
اگه پرنده باشه آرزوش اینه که کفتر حرم باشه
اگه فولاد باشه دوست داره پنجره پنجرش کنن و بهش بگن پنجرهفولاد
آرزوی هر شمعی اینه که شمع چلچراغهای حرم باشه
این دفعه هم صدام زدن. دارم میرم به امید اینکه توی یکی از صحنها یه چلچراغ بدن و بگن همینجا بمون. تو دیگه شمع حرم شدی.
* این پست توسط شمع + در کیمیای میهنبلاگ + ثبت شده است؛ در انتقال آرشیو به اینجا نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: یکشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۰