درست مثل آقامرتضای خودمون! [بازنشر از تاریخ 1385/1/21]
همه جمع بودیم و یکی از بچهها یه بحث اخلاقی مطرح کرده بود. کلی راجع به موضوع مورد بحث صحبت کرد و آخرش هم برای اینکه یه مصداق برا حرفاش معرفی کنه دستشو گذاشت رو شونهی مرتضی که کنارش نشسته بود و گفت: «درست مثل آقا مرتضای خودمون».
مرتضی چندین و چند رنگ عوض کرد و از چادر زد بیرون. هر چی دنبالش گشتم پیداش نکردم تا اینکه توی آخرین چادر، در حالی که دراز کشیده بود و یه پتو انداخته بود روی خودش دیدمش. وقتی با زحمت بالشی رو که رو صورتش گذاشته بود کنار زدم دیدم از بس گریه کرده چشماش شده یه کاسهی خون. گفتم: مرتضی! معلومه چته؟؟؟ چرا گریه میکنی؟؟؟...
مهم نبود جواب بده، منتظر جوابش هم نبودم، خوب میشناختمش، میدونستم چشه! اون همه اشک و گریه و ناله فقط به خاطر همون جملهای بود که راجع بهش گفته بودن: «درست مثل آقامرتضای خودمون».
***
من کجا و اون کجا؟؟؟
زیاد که چه عرض کنم اصلا نمیشناسمش ولی دوستش دارم. خب دله دیگه کاریش نمیشه کرد. اسمش که میاد احساس خاصی بهم دست میده. علتش چیه؟ نمیدونم. فقط میدونم که خیلی بهش علاقه دارم. صدا و چهره دلنشینش، خاطرات زیبایی که ازش نقل میکنن. اونایی که دوستش دارن همشون مثل خودش یک یکن (مگه نمیگن هر کی رو میخوای بشناسی ببین دوستاش کیان؟).
خاطرهای رو که نقل کردم یکی از دوستای نزدیکش تعریف میکرد. این چیزا رو داشت که مثالزدنی ابدی شد. دوری کرد از تعریفای دنیا و خدا در عوض کاری کرد که تا ابد ازش تعریف کنن.
تا ابد شد: سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی.
***
و این هم قسمتی از نوشتهای زیبا از آقامرتضی با اسم فتح خون:
...دنیا صراط آخرت است و در آن، هر کسی با رشتهی حُب به امام خویش بسته است. یکی چون شمر بن ذیالجوشن که امام کفر است پیش میافتد و آنان را به دنبال خویش میکشاند؛ نه با رشتهی جبر، که از سر اختیار.
چه سری است در آنکه آرای اهل کفر متشتت است، اما ملت واحدی دارند؟ آنها را یکایک هرگز این جرأت نیست، اما چون با هم شوند و جسورِ تهیمغزی چون شمر نیز میاندار شود، بیا و ببین که چه میکنند! شرک همواره با تفرقه ملازم است، اما جلوههای فریب دنیا، آنان را چون لاشخورهایی که بر یک جنازه اجتماع کنند، بر جیفههای بیمقدار شهوت و غضب گرد میآورد. اما بندگان شهوت اگر هم به امارت رسند، خود کمتر امیری میکنند تا اطرافیان. ضعف نفس و جهالت، بندگان شهوت را نیز به استخدام ارباب غضب میکشاند.
امام فریاد کرد: «وای بر شما! چه بر شما رفته است که سکوت نمیکنید تا سخنم را بشنوید، حال آنکه من شما را به سَبیلِالرَّشاد میخوانم و آن که مرا اطاعت کند از هدایتیافتگان است و آن که عصیان ورزد، از هلاکشدگان. و اینک همهی شما بر من عصیان کردهاید و قولم را نمیشنوید، چرا که گناه، باران عطیّات خدا را بر شما بریده است و شکمهاتان از حرام پر شده و خداوند قفل بر دلهاتان زده است. وای بر شما! چرا سکوت نمیکنید؟! چرا گوش نمیسپارید؟...»
سخن چون بدینجا رسید، آنان یکدیگر را به ملامت گرفتند و گرداب سکوت یکباره همهی صداها را در خود بلعید. جماعتی مانند آنان همچون گوسفندهایی ابله چشم به یکدیگر دارند و طعمههای گرگ فتنه غالباً همینانند. برقی از غضب خدا چون صاعقه فرود آمد و زمین را لرزاند و باران سرازیر شد... اما باران را در خارستان کویری دلهای مرده چه سود؟...
***
ضمنا امروز سالگرد شهادت شهید صیاد شیرازی هم هست. فقط این به نظر میرسه که: اونایی که رفتن رو فراموش نکنیم و قدر اونایی رو که هستن تا دیر نشده بدونیم ( همون بیتی که به عنوان توضیح وبلاگ نوشتم).
التماس دعا
یا علی