در یک هوای سرد برفی زمستانی؛ نصیر رضایینژاد
بسمالله الرحمن الرحیم
در یک هوای سرد برفی زمستانی
با شانههای زخمی و گونی سیمانی
مردی که عادت داشت شبها دیر برگردد
از انتهای کوچههای سرد طولانی
دختر که پشت در نشسته منتظر، بابا!
پیش عروسکهای من تا صبح میمانی
بابا حقوقت را گرفتی کفش میخواهم
پاهای من یخ میزند در روز بارانی
من کفشهایم وا شده از هم، ولی سارا
با کفشهای صورتی میرفت مهمانی
دختر چرا اینجا نشستی توی این سرما
امشب دوباره آمدی من را برنجانی؟
وقتی تمام کودکیهایت عروسک بود
از دستهای خالی بابا چه میدانی؟
بابا نمیدانم، اگر خالی شده دستت
من میروم همراه زنهای خیابانی
آنها همیشه کفشهای خوشکلی دارند
شاید شدم خوشبخت، بابا تو چه میدانی؟
انداخت چیزی تا تو را ساکت کند بابا
از پشت افتادی تو آنجا روی گلدانی
روی دو دست خالی بابا تو گل کردی
میریخت خون سرخ تو از روی پیشانی
لبخند میزد دخترک وقت جدایی بود
دیگر حلالم کن در این ساعات پایانی
هرگز نبودم من برایت دختر خوبی
بابا نمیخواهد برایم دل بسوزانی
دختر کنار عکس خود آرام خوابیده
تیتر خبر، بابا به جرم قتل زندانی
نصیر رضایینژاد
* منبع: وبلاگ دفتر سیاه
* اگر شاعر این اثر را میشناسید، ایمیل، سایت یا وبلاگ او را در قسمت نظرات معرفی کنید.