دوران کچلی
سلام
در این چندماهی که از ماه مبارک رمضان تا امروز موهای سرم را کوتاه نگه داشتم یا به عبارت بهتر کچل بودم، هر کس با دیدنم از ظن خود یار من شده و عکسالعملی نشان داده که به نوبهی خود برایم جالب بوده (از ذکر نام و نشان دستهها شدیدا معذورم، هر چند به نظرم پرواضح خواهند بود):
— حاج آقا! زیارت قبول! مکه مشرف بودین؟
—حاجی سلام! موهاتو زدی!!!
— سلام حاج ناصر! زندان بودی؟ (با خندهی همراه با تمسخر)
— ایولا! من گفتم حاجی هم اهل حاله؛ میخواد قمه بزنه.
— داداش! میخوای جای قمهها رو نشون بدی؟ که مثلا مام آره؟
— من میدونم! این زده تو وادی سیر و سلوک.
— دمت گرم! انقدر دوست دارم موهامو اینجوری کوتاه کنم!
— جیگر شدی!
— من اینجوری دوست دارم، به نظرم بهت میاد.
— مگه نگفتم دوباره موهاتو نزنی؟ کچل!
— حاجی! میخوای ملبس شی؟
— [خنثی]
— اینجوری خوبه دیگه! سبک، خنک...
— وای خدا! خاک به سرم! (همراه فرار به سمت عقب)
— بابای کچل!
— ما که کم آوردیم، دمت گرم بابا!
— و... .
البته بنده از این کار هدفی داشتهام که تقریبا جزء هیچکدام از این عکسالعملها نیست. خب به هر حال خود را در جایگاه قضاوت قرارندادن کار بسیار مشکلی است و رسیدن به آن مدت مدیدی تمرین و ممارست لازم دارد.
والسلام
[همین امشب دوباره موهای نداشتهام را از ته زدم]