دوست آشفتگی خاطر ما میخواهد؛ فریدون مشیری
پنجشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۲۵ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
دوست آشفتگی خاطر ما میخواهد
عشق بر ما همه باران بلا میخواهد
آنچه از دوست رسد، جان ز خدا میطلبد
و آنچه را عشق دهد، دل به دعا میخواهد
پیر ما غسل به خوناب جگر میفرمود:
که دل آیینهی عشق است، صفا میخواهد
تو و تابیدن در کلبهی درویشی ما؟
تو خود اینگونه نخواهی، که خدا میخواهد
بوسهای ز آن لب شیرین! که دل خستهی من
پای تا سر همه درد است، دوا میخواهد
گوش جانم، سخن مهر تو را میطلبد
باغ شعرم، نفس گرم تو را میخواهد
همچو گیسوی بلند تو شبی میباید
تا بگویم که دلم از تو چهها میخواهد
تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا میخواهد
فریدون مشیری
* منبع: وبلاگ غزل معاصر