دیگه خیلی دیره... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

دیگه خیلی دیره...

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۸۶، ۰۶:۳۱ ق.ظ
پشت چراغ قرمز داشت ثانیه های معکوس رو میشمرد که چهره معصوم و رنگ پریده دخترک نظرشو جلب کرد.چندتا دسته گل رز که حالا دیگه از شدت گرما و آلودگی هوا پژمرده شده بودن تو دستش بود و نزدیک ماشینایی میرفت که حس میکرد شاید سرنشینای خوش انصاف تری داشته باشه!!پسرک:بابا!اونجا رو ببین..میشه همه گلاشو بخریم که زودتر بره خونشون؟...بابا...باتواما!...خب  فقط یه دستشو بخریم...پدر که مثل همیشه عجله داشت فقط نگاهش به سبز شدن چراغ بود...۳...۲...۱...۰با سرعت هر چه تمام تر از کنار دخترک گذشتن...چند کلیومتری بیشتر  نرفته بودن. پسرک همچنان به فکر صحنه چند لحظه پیش بود و اینکه پدر چقدر راحت از کنارش گذشت  که  یدفه ماشین خاموش کرد...پدر عجول و بی توجه بازم یادش رفته بود  بنزین ماشینو چک کنه...پدر ساعت ها کنار خیابون دستش به ظرف بنزین و چشمش به ماشینایی بود که با سرعت از کنارش میگذشتن.آخه اونا همشون عجله داشتن!
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه