رمضان آمد و در سحرش بیحالم؛ مناجات؛ ناشناس
بسمالله الرحمن الرحیم
رمضان آمد و در سحرش بیحالم
از پریشانی احوال خودم مینالم
رمضان آمد و در بحر گنه غوطهورم
در دل شام سیه چشم به راه سحرم
رمضان آمد و حق درب کرامت وا کرد
لیک این نفس بداندیش مرا رسوا کرد
رمضان آمد و هنگام مناجاتی شب
بهر آنکه شده آماده به شعبان و رجب
من هنوز غافلم از اینکه خدا خوانده مرا
تا به خود آیم به پایان میرسد ماه خدا
آه از این دل که مرا بیکس و بیچاره نمود
بین این شهر مرا مانده و آواره نمود
آه از این دل که غمش نیست جدایی ز تو
نشنود هیچ نوایی و صدائی از تو
آه از این دل که مرا خانهخرابم کرده
بس گنه کرده ز شرمندگی آبم کرده
آه از این دل که مرا عاشق جانان نکند
یادی از خاطرهی خوب شهیدان نکند
نفس من بر گنه و مفسده عادت کرده
از سر خویش برون فکر شهادت کرده
در مناجاتم اگر اشک پدیدار شود
خواب میآید و این دیدهی من تار شود
کی رسد خواب خوش این دل من را پایان
کی رسد بر تن افسرده و پژمرده جان
ناشناس
* اگر شاعر این اثر را می شناسید لطفا نام او را در قسمت نظرات -مستندا- ثبت بفرمایید.