رمضان آمد و در سحرش بی‌حالم؛ مناجات؛ ناشناس :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

رمضان آمد و در سحرش بی‌حالم؛ مناجات؛ ناشناس رمضان آمد و در سحرش بی‌حالم؛ مناجات؛ ناشناس

دوشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۸۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

رمضان آمد و در سحرش بی‌حالم

از پریشانی احوال خودم می‌نالم

 

رمضان آمد و در بحر گنه غوطه‌ورم

در دل شام سیه چشم به راه سحرم

 

رمضان آمد و حق درب کرامت وا کرد

لیک این نفس بداندیش مرا رسوا کرد

 

رمضان آمد و هنگام مناجاتی شب

بهر آنکه شده آماده به شعبان و رجب

 

من هنوز غافلم از این‌که خدا خوانده مرا

تا به خود آیم به پایان می‌رسد ماه خدا

 

آه از این دل که مرا بی‌کس و بی‌چاره نمود

بین این شهر مرا مانده و آواره نمود

 

آه از این دل که غمش نیست جدایی ز تو

نشنود هیچ نوایی و صدائی از تو

 

آه از این دل که مرا خانه‌خرابم کرده

بس گنه کرده ز شرمندگی آبم کرده

 

آه از این دل که مرا عاشق جانان نکند

یادی از خاطره‌ی خوب شهیدان نکند

 

نفس من بر گنه و مفسده عادت کرده

از سر خویش برون فکر شهادت کرده

 

در مناجاتم اگر اشک پدیدار شود

خواب می‌آید و این دیده‌ی من تار شود

 

کی رسد خواب خوش این دل من را پایان

کی رسد بر تن افسرده و پژمرده جان

 

ناشناس

 

* اگر شاعر این اثر را می شناسید لطفا نام او را در قسمت نظرات -مستندا- ثبت بفرمایید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه