سرفههاش بر سفره چای دبش در قوریاست؛ یوسف افشین
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۴ ق.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
سرفههاش بر سفره چای دبش در قوریاست
روی تخت لم داده شاعری که منشوریاست
دورم از تو من دورم دورتر بشو از من
دوستی من با تو از قدیم در دوریاست
من حروف در مشتم تو تفنگ در ذهنت
هر دو شاعریم اما شعرهای تو زوریاست
سبزی خیابان را خار خشک میبینی
عیب از خیابان نیست هر چه هست از کوریاست
گوشهی عبایت را روی عینکت… اصلن
ول کن این قضایا را این چه شعر ناجوریاست؟
بحث را عوض کردم: توی شعرهای تو
فرق میکند آیا تر رو ریست با توریست؟
سوپ سوپ خوبی شد؛ فلفلش ولی کم بود
سوپ خوب کم داریم آشپز کدوم گوریاست؟
دکترم کجا رفته؟… پیری و فراموشی؟
دکترت گمان کرده توی هالهی نوریاست
زیر تخت قایم شو مثل بچگیهایت
ترس با فراموشی از عوارض پیریاست
یوسف افشین
* منبع: وبلاگ محمد مرفه