سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری مکرم (شهید دفاع مقدس) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری مکرم (شهید دفاع مقدس) سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری مکرم (شهید دفاع مقدس)

پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

وی دوازدهم مهر ماه ۱۳۲۸ زیر آسمان کوچک روستای بصلکوه رامسر به دنیا آمد. پدربزرگ او از مبارزان و شهدای جنگل و همرزمان میرزا کوچک خان بود و شهید خلعتبری بارها از مادرش داستان دلاور مردی‌های پدر بزرگش را شنیده بود و به آن افتخار می کرد.

او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در روستای چالکرود، برای گذراندن دوره‌ی دبیرستان به تهران آمد و پس از اخذ مدرک دیپلم از مدرسه‌ی علمیه وارد خدمت سربازی شد. در دوران سربازی در منطقه‌ی اهواز درگیری‌هایی با چریک‌های عراقی داشت که بر اثر همین درگیری‌ها خطی به یادگار بر روی گلوی او باقی ماند.

دوران سربازی و اتفاقات آن، حسین را مصمم کرد که وارد عرصه‌ی نظامی شود. بنابراین در سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن یک دوره‌ی دو ساله هواپیمای F4 در آمریکا به میهن اسلامی بازگشت تا این پرنده‌ی تیز پرواز عرصه‌ی عشق و ایثار، کابوس نیروی دریایی ارتش بعثی عراق شود.

با شروع جنگ در ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ جزو اولین گروه و فرمانده پروازی هشت فروند از ۱۴۰ جنگنده‌ی ایرانی بود که ساعاتی پس از تجاوز دشمن به ایران به عراق حمله کردند و پاسخ دندان‌شکنی به نیروهای دشمن دادند.

در طول ماموریتش در بوشهر و در ماموریت‌های مختلف خصوصاً در هفتم آذر ماه ۱۳۵۹ به همراه شهید سرلشکر خلبان عباس دوران در از بین بردن نیروی دریایی عراق، نقش مهمی را ایفا کرد تا آن‌جا که پس از این مأموریت‌ها به شکارچی اوزا معروف شد. اوزا ناوچه‌های موشک‌انداز عراقی بود که به علت بُرد بلند و قابلیت مانورش ناوهای ما را در خلیج فارس مورد هدف قرار می‌داد و مزاحمت‌های زیادی به ویژه در خارک به وجود می‌آوردند و مانع صدور نفت ما می‌شدند.

رشادت شهید خلعتبری تا آنجا بود که با اینکه بیش از هفتاد مرتبه به خاک عراق حمله کرده بود اما باز هم قانع نبود و می‌گفت: «من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است.»

نخستین روز فروردین سال ۶۴ از دختر کوچکش آیدا که برای رفتن پدر دلتنگی می‌کرد و از پسرش آرش خداحافظی کرد و آن‌ها را بوسید و دست خطی برای همسرش تحت این عنوان که «دوستت دارم برای همیشه» بر جای گذاشت و از او خداحافظی کرد.

او در اول فروردین مورد هدف هواپیمای میگ ۲۵ عراقی قرار گرفت و روح بلندش پلی از آسمان به عرش زد تا آرام گیرد و پیکر بدون سرش را هم‌چون مقتدایش تقدیم آرمان‌های اسلامی، ملت همیشه بیدار و امام شهیدان کند. (برگرفته از سایت ایرنا)

 شهید حسین خلعتبری مکرم

کلام شهید:

«اگر ذره‌ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد آن را با خون خود در خاک وطن خواهم شست و مرگ در این راه را افتخار می‌دانم. اگر ارزشمندتر از جانم هدیه‌ای داشتم حتما به این مردم خوب هدیه می کردم» (برگرفته از وب‌سایت تحلیلی - خبری آذری‌ها)

 

خاطره‌ای از شهید:

قلب رئوف و مهربان این شهید بزرگوار بر نوع مبارزاتش نیز تاثیر داشت به طوری که درباره‌ی یکی از خاطرات خود در عملیات منهدم‌کردن پل العماره این طور می‌گوید: «وقتی روی پل رسیدم حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسید. اتومبیل‌های مختلف که مشخص بود شخصی است روی پل در حرکت بودند. با قبول خطر دور زدم و بعد از عبور آن‌ها پل را منهدم کردم. وقتی از من سوال شد که چرا چنین کردی؟ در پاسخ گفتم: فرزندی یک‌ساله دارم. یک لحظه احساس کردم که ممکن است توی ماشین بچه‌ای مثل بچه‌ی من باشد. چطور قبول کنم که پدری بچه‌ی سوخته‌اش را در آغوش بگیرد...» (برگرفته از سایت ایرنا)

 

شهادت: ۱۳۶۴/۱/۱؛ در آسمان سنقر

مزار شهید: رامسر

 

* منبع: نرم‌افزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه