سپیده‌دم که هنگام نماز است؛ مناجات؛ سیدمحمدعلی ریاضی یزدی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 سیدمحمدعلی ریاضی یزدی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سپیده‌دم که هنگام نماز است

درِ رحمت به روی خلق باز است

 

زند جبریل بر آفاق لبخند

بپاشد بر اُفق نورِ خداوند

 

دهد دل را صفا، جان را جلایی

چه رنگی بهتر از رنگ خدایی

 

چه گوهرهاست در گنجینه‌ی صبح

خدا پیداست در آیینه‌ی صبح

 

خوشا آنان که بنشینند گاهی

سرِ راهی به امّید نگاهی

 

شبی در خلوت شب‌زنده‌داران

به میدان محبت، شه‌سواران

 

همه تن بر زمین و جان بر افلاک

همه پیشانی تسلیم بر خاک

 

یکی پرسید از آن بیدار سرمست

که شب‌ها لحظه‌ای مژگان نمی‌بست...

 

چه می‌جویی ز بیداری شب‌ها؟

چه سود از سوز عشق و تابِ تب‌ها؟

 

جوابش داد پیر بخت‌بیدار

گرفتارم، گرفتارم، گرفتار

 

از آن شب تا سحر در اضطرابم

که فیضی آید و بیند به خوابم

 

نسیمی می‌وزد از غیب، گاهی

به کوتاهی برقی یا نگاهی

 

از آن دُردی‌کشان عافیت‌سوز

ز شب بیدار می‌مانند تا روز

 

که گر برقی زند، بیدار باشند

و گر جامی‌ رسد، هشیار باشند

 

در این محفل که سر تا پای سوز است

ز نور عارفان شب‌ها چو روز است...

 

سیدمحمدعلی ریاضی یزدی

 

 

* منبع: سایت شعر هیئت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه