سکوت یک احساس
سکوتی سرد در جانم رخنه کرده، تلنگر میزند دیوار تنهاییام را.
سکوتی مملو از تنهایی و دلواپسی.
سکوتی سرد که تا مغز استخوان نفوذ میکند.
سکوتی که در پس آن رسوایی یک احساس نهفته است.
آری در نهانخانهی دلم چه بیپروا به دنبال یک احساس میگردم
ولی افسوس که پیدایش نمیکنم. احساسی که نمیدانم تا کی دوام خواهد داشت.
میدانم که عمر همهی احساسها کوتاه است.
کوتاهتر از یک دم و باز دم.
میدانم که مجالی برای یک احساس تازه نخواهم داشت.
وقت تنگ است و باید با سرعت نور احساسها را در نوردید.
باید پیش رفت و تا انتهای همهی احساسها اسب تقدیر را تازاند.
درنگ جایز نیست.
شاید برای وقتی دیگر دیر باشد.
باید احساسها را با تمام وجود لمس کرد.
* این پست توسط خانم نگین در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۱۷