شب شد و یا رب این دلم قافلهی نیاز است؛ مناجات؛ ناشناس
بسمالله الرحمن الرحیم
شب شد و یا رب این دلم قافلهی نیاز است
دست پر از نیاز من به خانهات دراز است
شب شد و جلوهگر شده زمزمهی نیایشم
توجهی نما خدا به اشک و آه و خواهشم
هنوز نیست باورم که موسم نیاز است
هنوز نیست باورم که سفرهی تو باز است
هنوز چشمهای من ز خود نبرده خواب را
نخواسته بهپا کند چشمهی پر ز آب را
گناه پردهای شده به پیش چشمهای من
ریا و خودپسندیام بسته دو دست و پای من
گناه کردهام ولی تو مخفیاش نمودهای
باز در توبهی خود به روی من گشودهای
تو بر ملا نکردهای روی گناهکار من
کجا تو خسته گشتی از توبهی بیشمار من؟
مرا ببخش در جهان وگرنه مهربان خدا
ندارد این تن ضعیف طاقت آتش تو را
مرا ببخش و بعد از آن سوا نما برای خود
کجا روم اگر مرا برانی از سرای خود
اگر بدم مکن ردم که من غلام حیدرم
گریهکنی به زادهی فاطمهی مطهرم
سخن تمام میکنم که خوب میشناسیام
منم که غرق گشته در ریا و ناسپاسیام
ناشناس
* اگر شاعر این اثر را می شناسید، لطفا نام او را مستندا در قسمت نظرات ثبت بفرمایید.