شرح زیارت جامعهی کبیره؛ بخش هفتم
مقدمه (در این که الفاظ براى معانى واقعى وضع شدهاند)
بدان که الفاظ براى معانى واقعى (نفسالامرى) وضع شدهاند. توضیح این که وقتى فرزند خودت را زید مىنامى، آنگاه مىگویى : زید خورد و سخن گفت و بیمار شد و سلامت یافت و شنید و دید و بلند شد و نشست و ایستاد و خوابید و بیدار شد و خواب دید و خشم گرفت و خشنود شد و دوست داشت و کینه ورزید و دانست و نادان شد و زنده شد و مرد و موجود شد و معدوم گردید و همین طور افعال و حالات و صفات و ملکات فراوان که هر کدام به عضوى جسمانى و یا حواس ظاهر و باطن و قواى خیالى و وهمى و نفسانى و عقلى و خلاصه شؤون ذاتى مربوطند؛ آیا چنین مىپندارى که این نسبتها نسبتى مجازىاند و یا اینکه لفظ زید را در غیر معنایش به کار گرفتى و یا زید را در معانى گوناگون حقیقى به کار گرفتى و یا مجازى است؟ آیا نمىبینى که لفظ زید را در معنایش به کار گرفتى و در این موارد مجازى به کار نبردى؟
بنابراین نه مجاز عقلى و نه مجاز لغوى و عرفى در کلمهی زید به کار نرفته؛ بنابراین لفظ زید براى معنایى وضع شده که ذات زید است که مبداء همهی مراتب است و آن معنا مفتاح ذات بوده؛ یعنى حقیقت و وجود زید که خداوند زید را بر آن سرشته و آن معنا ودیعهاى الهى از حقیقت نبوت الهى است که تنزلات و شؤون آن حقیقت الهى تمامیت آن ودیعه را تامین مىکند، هر کدام از این تنزلات و شؤون، داراى حکمى ویژه و لوازمى مخصوصند که جز در موضوعات ویژهی خود امکان بروز و ظهور ندارند.
این مطلب دربارهی همه الفاظى که وضع شدهاند جارى است؛ پس نسبت لفظ زید به تمام مراتب زید، مثل نسبت مطلق لابشرطى به مواردش مىباشد، یعنى مواردى که با قیود اخذ شدهاند بشرط لایى گردیدهاند. بنابراین اگر معنى خودش، نه به لحاظ اطلاق لابشرطى و نه به شرط لایى تقییدى در نظر گرفته شود و لفظ آینه حاق خود معنی قرار گیرد و اگر ارادهی معنای مقید از آن شود، باید به قرینه از قبیل خود حکم و یا غیر آن اعتماد شود، پس لفظ در این معنای من حیث هو به اتفاق همه حقیقت است. بنابراین اگر هزار قید هم براى وى آورده و گفته شود: زید موحد و نیکوکار و خیر و نمازگزار است، هر کدام از آنها مرتبهاى را نشان مىدهند، مثل اینکه توحید از شؤون عقل و نیکوکارى وى از شؤون نفس و خیّر بودن وى از شؤون وهم و خیالش و نمازش از افعال جوارح زید مىباشد. در این کلام مجاز عقلى و لغوى و عرفى به کار گرفته نشده است؛ این کلام دربارهی کسى که به همهی مراتب و احکام زید آشناست بسیار روشن است. اما دربارهی جاهل به مراتب و احکام زید صحیح نیست. گاه جاهل به آنها گمان برده که لفظ زید متشابه است و به داناى آنها نسبت تاءویل مىدهد، در حالى که اگر خود جاهل به حقیقت زید و مراتب و احکام ویژه هر مرتبهاى مطلع شود، خود وى نیز به سان آن دانا همین مطالب را استفاده مىکرده است.
در این که تأویل به نظر عالمان، تفسیر است
پس حقیقت تاءویل عبارت از حمل لفظ بر معناى ظاهر لفظ مىباشد، این معناى ظاهر به کمک قرینهاى است که عموم مخاطبان به آن التفاتى ندارند و تنها کسى که از حقیقت معنا و مراتب و احکام آن مطلع است به آن توجه دارد؛ بنابراین هر چه شخص داناتر باشد، التفاتى بیشتر به معناى واقعى پیدا مىکند؛ لذا در بسیارى از روایات، متشابه را تفسیر کردهاند به این که متشابه آنست که بر جاهل به معنا متشابه باشد، پس قصور از جاهل است و نه از دانایى که معنا را استظهار مىکند و یا دربارهی آن سخن مىگوید. بعدا پژوهشى افزون بر این، در هنگام تفسیر این سخن «ان أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة» خواهیم کرد؛
پس نسبت قرآن و اخبار به مردم بسان توقیع پادشاهى است که به رعایایش فرستاده و سفیر اعظم خود را فرمان داده که آنها را براى مردم بخواند در آن توقیع و نامه چنین آمده: «مرا در فلان مکان گنجى است که در آن، خواستهی هر کس فراهم است و چشمنواز و بىنیازکنندهی هر واردى است به طورى که همهی آرزوها را بر مىآورد، پس مردم در این میدان گوى زنند و از هم سبقت گیرند.»
سفیر نامه را در بین مردم بخواند. هر فرقهاى از مردم از قبیل ناشنوا و گنگ و شنواى نادان به لغات نامه، و یا دانا به لغات و نادان به هیئات یا معناى تراکیب آن، و یا داناى به نامه؛ ولى نادان به محل اختفاى گنج مزبور، و یا داناى به محل اختفاى گنج، ولى نادان به آلات حفر زمین، و یا داناى به همهی آنها و ندارندهی آلات ، و یا دارندهی آن، اما ناتوان از رفتن به آن سو، و یا دارندهی آلات، اما غیرمطمئن به راستگویى سلطان، و یا مطمئن به صدق سلطان، ولى کسى است که امروز و فردا مىکند تا مرگ، او را دریابد و یا کسى است که همهی آنها را داراست و مىرود و حفر مىکند و گنج را به دست مىآورد.
فرض ما این است که لغت مورد استفادهی سلطان در نامهی مزبور را همه کس مىتوانند یاد گیرند و آلات مورد نیاز حفر در دسترس است به این که دارندگان آنها و کسانى که مىتوانند حفر کنند و یا به سوى آن محل بروند مامور به کمک به ناداران و مستضعفان و ناتوانان هستند و این کسان نیز فرمانبردار مولاى خویشند و در این راه دریغى ندارند، پس آیا گمان مىکنى پادشاه عادل رؤوف و دلسوز در رساندن فیوضات خویش به کسانى که به خویش ستم روا مىدارند کوتاهى کرده است؟ کسانى که از دانایان آن چه ندانست نپرسید و آنچه خود نداشت از دارندگان نخواست. در حالى که سلطان چنین نکرده که به برخى بدهد و به برخى ندهد و یا راه را به سوى برخى بدون دیگرى بندد و یا کوتاهى از جانب سلطان نبوده، بلکه از ناحیهی رعایا بوده است؛ آیا نمىبینى آن کس که به گنج دست یافت علاوه بر آن گنج نوشته شده، مورد عنایت فوقالعادهی سلطان قرار گرفت؟ پس وى چیزى را که نمىدانسته از دانایان آموخت و آن چه را بر آن توانا نبود از توانایان مدد گرفت.
این قصه دربارهی قرآن کریم و اخبار صادق است، مبادا بر همین ظاهر زندگى دنیوى اکتفا کنى و از آخرت غفلت نمایى، در حالى که خداى تعالى فرمود: «و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛(8) ما براى جهنم بسیارى از جنیان و مردمان را آفریدیم، ایشان دلى دارند که با آن نمىفهمند و چشمى دارند که با آن نمىبینند. ایشان گوشهایى دارند که با آن نمىشنوند، این عده بسان چهارپایان بلکه بدترند، همانا ایشان غافلند.
و فرمود: «واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة والعشى یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیاة الدنیا و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا»؛(9) و با آنان که خداى خویش را به بامداد و شامگاه مىخوانند و خاطر او را مىخواهند، شکیبایى و استوارى کن و چشم خویش از ایشان باز مگیر و از ایشان روىگردان مباش، به این که زینتهاى زندگى دنیا را بخواهى و فرمان کسى را که دلش را از یاد خویش غافل کردیم، و پیروى از هوایش مىکند و کارش زیادهروى است، اطاعت کن.
و فرمود: «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون ولا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون لا یستوى أصحاب النار و أصحاب الجنة أصحاب الجنة هم الفائزون»؛(10) اى کسانى که ایمان آوردهاید! تقوا پیشه کنید، و هر نفسى در انتظار آنچه براى فردایش تهیه کرده باشد، پروا پیشه کنید، خداى تعالى به آنچه انجام مىدهید، داناست و خداى را از یاد بردند و خداى تعالى نفس ایشان را از یاد ایشان برده است، همانا ایشان فاسقند، اصحاب آتش با اصحاب بهشت همسان نیستند، اصحاب بهشت رستگارند.