شهید مهدی شرع‌پسند (شهید دفاع مقدس) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

شهید مهدی شرع‌پسند (شهید دفاع مقدس) شهید مهدی شرع‌پسند (شهید دفاع مقدس)

سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 شهید مهدی شرع‌پسند، سال ۱۳۳۳ شمسی در شهر کرج چشم به جهان هستی گشود. مهدی در سال ۱۳۵۲ شمسی با موفقیت، مدرک دیپلم را می‌گیرد و همان سال به سربازی اعزام می‌شود. در طول سربازی، احساسات مذهبی و نیز تقید او نسبت به انجام واجبات دینی، موجب بدرفتاری عوامل سرسپرده‌ی ارتش نسبت به او می‌شود. از طرفی مهدی نیز طی مدت سربازی، به ماهیت رژیم ستم‌شاهی پی می‌برد.

او در سال دوم سربازی، از هر فراغت و فرصت مناسبی که به‌دست می‌آورد، به مطالعه و تقویت بنیه‌ی فکری و عقیدتی خود می‌پردازد و از حیث سیاسی نیز به برخی مسائل آگاهی می‌یابد. مهدی پس از پایان سربازی، مدت دو سال به طور پیگیر و جدی به مطالعه‌ی کتاب‌های عقیدتی و سیاسی می‌پردازد و پس از آن برای دست‌یابی به سرچشمه‌ی علوم دینی، به شهر مقدس قم عزیمت می‌نماید.

وی هم‌زمان با فراگیری معارف دینی، الفبای مبارزات سیاسی را نیز فرا می‌گیرد. هنگامی که مردم مسلمان قم به رهبری و هدایت روحانیت مبارز، علیه رژیم طاغوتی شاه قیام می‌کنند، مهدی گمشده‌اش را می‌یابد. او با شور انقلابی و بصیرت دینی که داشت، مصمم به صف انقلابیون مسلمان می‌پیوندد. از آن پس، لحظه‌ای از پای نمی‌نشیند و از پخش کتاب‌های مذهبی، به حرکت‌های نظامی و سیاسی روی می‌آورد. مهدی به گسترش انقلاب، مبتنی بر اصول اسلامی، اصرار می‌ورزد و در این راه، از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند.

مهدی به‌خاطر فعالیت‌های انقلابی‌اش، توسط عوامل رژیم فاسد، دستگیر و به مدت دو هفته بازداشت و تمام کتاب‌هایش نیز مصادره می‌شود. پس از آزادی، جدی‌تر از گذشته، به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه می‌دهد. وی با اوج‌گیری مبارزات مردمی انقلاب اسلامی، به مبارزات خود شدت می‌بخشد و با تشکل‌های مختلف، در شکل‌گیری و هدایت راهپیمایی‌های مردمی، نقش مهمی ایفا می‌کند...

با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، تلاش و امید مهدی دوچندان گشت به طوری‌که بعد از مدتی فعالیت در کمیته‌ی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ شمسی به فرمان امام و مقتدایش، خمینی کبیر (ره)، وارد سپاه پاسداران شد و هم‌زمان، مسئولیت بسیج شهرستان کرج را نیز به عهده گرفت.

پس از حمله‌ی ناجوانمردان بعثی به خاک جمهوری اسلامی ایران، مهدی ماندن را جایز ندانست و خود را آماده‌ی پذیرش مسئولیت‌های بزرگ‌تر و سخت‌تر نموده، راهی جبهه‌های غرب و جنوب شد. در غرب، فرماندهی گروهی از دلاورمردان کرج را بر عهده داشت و توانست به یاری دوستانش، سنندج را از لوث ضد انقلاب پاک‌سازی نماید. فرماندهی گردان و مسئولیت عملیات تیپ المهدی (عج)، فرماندهی تیپ سلمان فارسی از لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) و سرپرستی عملیات تیپ نبی‌اکرم (ص) و... از جمله خدماتی است که این شهید بزرگوار در حق سپاه اسلام و انقلاب ارائه نمود.

در این مدت، بار‌ها مجروح شد و بعد از بهبودی نسبی دوباره به میدان مبارزه بازگشت. اطرافیانش با هر درجه و سمتی او را فرمانده‌ای خوش‌خلق، شجاع، مهربان و متواضع یافتند و به حق شهادت تنها پاداش این مردان خداست. آری! در عملیات والفجر ۵، روز سی‌ام بهمن‌ماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی بود که روحش زائر حریم الهی گردید و زهرا و محمدمهدی را برای ما زمینیان به یادگار گذاشت.

شهید شرع‌پسند همیشه می‌گفت: «نمازتان را اول وقت بخوانید و غیبت نکنید. خدا را همواره ناظر و پشتیبان خود ببینید. دست بر دامان اهل بیت (ع) دراز کنید و ظهور آقا امام زمان (عج) را از پروردگار بخواهید. شما سربازان اسلام هستید نباید سختی‌ها ضعیفتان کند. فراموش نکنید که خدای مهربان در مشکلات و سختی‌ها انسان را تنها نمی‌گذارد. بدانید این سینه‌ای که تکیه‌گاه قنداق تفنگ است، هر اندازه بیش‌تر سرشار از ایمان و توکل و اعتقاد به حقانیت اسلام و انقلاب باشد، تأثیرگذار‌تر است و بدانید اگر شهید شدید ایزد منان عباداتتان، جهادتان و قیامتان را پذیرفته است.»...

شهید مهدی شرع‌پسند، فروتنی را با بردباری گره می‌زد و با وجود تحمل سختی‌ها و پذیرفتن مسئولیت‌های خطیر، از نام و عنوان پرهیز می‌کرد. تحت هیچ شرایطی از مطالعه غفلت نمی‌کرد. به دوستان و هم‌رزمانش توصیه می‌نمود که همواره مطالعه کنند. او عاشق بسیجیان بود و در کنار آنان احساس آرامش می‌کرد. یک‌بار که مجروح شده بود، مجبور شد مدت‌ها در بیمارستان بستری شود، اما تاب دوری جبهه‌ها و بسیجیان را نداشت و بهبودنیافته، به جبهه بازگشت.(راسخون)

 شهید مهدی شرع‌پسند

 

وصیت‌نامه‌ی شهید:

خود را به اخلاق اسلامی بیارایند و بامردم و با خود تواضع و مهربانی و صداقت و اخلاص و... رفتار نموده و بسیار مطالعه کنند. قرآن و نهج البلاغه و کتب حدیث و تاریخ زیاد بخوانند. در تعهدی که با خداوند متعال بسته‌اند پابرجا باشند و نسبت به امام با تمام توان وفادار باشند و این انقلاب را به ثمر برسانند که چشم تمامی انبیاء و اولیاء، تمامی شهیدان و به خصوص سیدالشهداء(ع) و چشم تمام مردمان مستضعف روی زمین و چشم نسل‌های آینده و بالاتر از همه نظر خداوند متعال به دست‌های ضعیف است که چگونه عمل می‌کنیم؟( وبلاگ سنگر ۱۳۳)

 

خاطره‌ای از شهید:

یک روز با آقا مهدی روی تپه در داخل گندابه نشسته بودیم که مشاهده کردیم یک تویوتاوانت غریبه وارد مقر شد و یک برادر پاسدار از آن پیاده شد و تا ما را دید آمد به طرف ما سلام کرد و آقا مهدی هم بلند شد از او احوال‌پرسی کردیم و بعد گفت: آقا مهدی شرع‌پسند را می‌خواهم ببینم. آقا مهدی گفت: امرتان را بفرمائید، ایشان هم خودش رو معرفی کرد و گفت من عباس ملکی هستم، مسئول عملیات سپاه گیلان‌غرب، چند وقتی است که معرفی شدم، حالا آمدم خدمت شما اوضاع و احوالتان را بپرسم و بعد از پرس و جو برگشت به آقا مهدی گفت: آماده هستید عملیات کنید؟ آقا مهدی با کمال شجاعت گفت: بله! کی و کجا؟

آقای ملکی گفت: ما در نظر داریم به استعداد یک گردان، قله‌ی چغالوند را از دشمن بگیریم و روی قله می‌خواهیم عملیات کنیم. دو تا کار شما باید انجام بدهید، یک اینکه پشت قله‌ی چغالوند جبهه‌ی مخفی می‌خواهیم تشکیل بدهیم، دوم اینکه پشت جاده‌ی تدارکاتی عراقی‌ها در زیر قله، کمین بزنیم تا دشمن نتواند فرار کند و یا اینکه کمکی به او برسد؛ حالا شما آماده هستید یا...؟ آقا مهدی خیلی خوشحال شد، گفت: با کمال میل، ما با تمام نیرو و امکاناتی که در اختیار داریم در خدمت هستیم.

صحبت ما خیلی طول کشید. اول آقا ملکی روی زمین با چوب نقشه‌ی عملیات را کشید و توجیه کرد و بعد بلند شدیم آرام‌آرام [و] قدم‌زنان از پشت گندابه که دره‌ای بود و انتهای آن تقریباً روبروی قله‌ی چغالوند بود، رفتیم به انتهای دره. تا آن‌جا که رسیدیم، طرح عملیاتی خودمان را کامل کردیم. طبق قرار یک دسته از نیروهای ما که حاج آقا فلاحت هم در آن دسته بود، اعزام شدند به جبهه‌ی چغالوند و جبهه‌ی مخفی را تشکیل دادند. حدود ۱۵ روز در آن‌جا در فاصله‌ی ۲۰۰ الی ۳۰۰ متری پشت عراقی‌ها سنگر زدند و بدون اینکه دشمن متوجه آن‌ها شود، از آن بچه‌ها برادر اباذر خدابین هم رفته بود.

توضیح اینکه قله‌ی چغالوند یکی از قلل مهم و مسلّط بر تمام جاده‌های منطقه از ورودی شهر گیلان‌غرب تا تمام جبهه‌ها و دشت و تپه‌ی ماهورها بود و برای دشمن و ما خیلی با ارزش بود. یعنی این قله در منطقه در اختیار هر کی بود برنده‌ی جنگ در آن منطقه او بود.

آقا مهدی از نیروهائی که باقی مانده [بود] یک تیم ۱۰ نفره انتخاب کرد برای عملیات. شب به اتفاق آقا مهدی و ۲ نفر دیگر برای شناسایی رفتیم. [...] قرار شد ما [...] روی جاده‌ی تدارکاتی و عقبه‌ی عراقی‌ها سنگر و کانال بزنیم و محلی هم برای ذخیره‌ی آذوقه و مهمات در داخل دره پیدا کردیم. فرداشب کار ما شروع شد. هوا که کاملاً تاریک شد رفتیم روی تپه، کانال و سنگر می‌کندیم. زمین خیلی سفت و صخره‌ای بود. امکانات خوبی هم نداشتیم. فقط بیل و کلنگ بود و هر شب یک متر بیشتر نمی‌توانستیم بکنیم. یه مقداری که می‌کندیم برای اینکه دشمن متوجه نشود می‌بایست روی کانال را با گونی متری می‌پوشاندیم و روی آن را خار و خاشاک می‌ریختیم و کاملاً استتار می‌کردیم. این شده بود کار هر شب ما؛ یک تعداد از بچه‌ها بالا کار می‌کردند و یک تعداد هم با قاطر مهمات و آذوقه می‌آوردند و در زیر تخته‌سنگ‌ها مخفی می‌کردند. آقا مهدی هم هر شب خودش در کندن کانال حضور فعال داشت. بعد از ۱۵ شب کار ما تمام شد و آقا مهدی آمادگی خود را به فرماندهان بالا اعلام کرد.(وبلاگ سنگر ۱۳۳)

 

شهادت: ۱۳۶۲/۱۱/۳۰؛ چنگوله

 

* منبع: نرم‌افزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه