شکلات
سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۸۴، ۰۷:۵۴ ق.ظ
با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او نم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او نم بچه بود .سرم رو بالا کردم . سرش رو بالا کرد . دید که منو می شناسه . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا نداره » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا نداره» گفت :«باشه ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم که تا نداره». گفت : «قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ،یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ،تا هر جا که باشه من و تو باهم دوستیمخندیدم و گفتم تو براش تا هر کجا که دلت می خواد یک تا بذار .اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا .اما من اصلأ تا نمی ذارم » نگاهم کرد .نگاهش کردم . باور نمی کرد .می دونستم .اون می خواست حتمأ دوستی مون تا داشته باشه . دوستی بدون تا رو نمی فهمید .×××گفت : «بیا برای دوستی مون یک نشونه بذاریم» .گفتم :«باشه . تو بذار» . گفت :«شکلات . هر بار که همدیگه رو می بینیم یک شکلات مال تو و یکی مال من ، باشه؟»گفتم :«باشه»هر بار یک شکلات می ذاشتم توی دستش ،اونم یک شکلات توی دست من . باز همدیگه رو نگاه می کردیم .یعنی که دوستیم . دوست دوست . من تندی شکلاتم را باز می کردم و می گذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مکیدم . می گفت :«شکمو ! تو دوست شکمویی هستی » وشکلاتش را می ذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ می گفتم «بخورش» می گفت :«تموم میشه..می خوام برای همیشه بمونه»صندوقش پر از شکلات شده بود . هیچ کدومش را نمی خورد . من همه اش رو خورده بودم . گفتم : «اگر یک روز شکلات هایت را مورچه ها بخورند یا کرم ها ، اون وقت چه کار می کنی؟»گفت :«مواظبشون هستم » می گفت «می خوام تا موقعی که دوست هستیم »و من شکلات را می ذاشتم توی دهنم و می گفتم :«نه ، نه ، تا نداره . دوستی که تا نداره.»×××یک سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال و بیست سال شده است . او بزرگ شده . من بزرگ شده ام . من همه شکلات ها را خورده ام .او همه شکلات ها را نگه داشته . او آمده است امشب تا خداحافظی کند . می خواهد برود آن دور دورها . می گوید «می روم ، اما زود برمی گردم». من می دونم ، می ره و بر نمی گرده .یادش رفت به من شکلات بده .من یادم نرفت . یک شکلات گذاشتم کف دستش .گفتم «این برای خوردن» یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش :«این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت» . یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هایش . هر دو را خورد . خندیدم . می دونستم دوستی من «تا» نداره .مثل همیشه . خوب شد همه شکلات هایم را خوردم .اما او هیچ کدومشان رو نخورد .حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد ؟؟