عید آمده، بابا جان! برگرد! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

عید آمده، بابا جان! برگرد! عید آمده، بابا جان! برگرد!

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۲۳ ب.ظ

۲۸ اسفند ۱۳۶۳؛ جنوب بصره؛ عکاس: پاولوسکی

این عکس ۲۸ اسفند ۱۳۶۳ در جنوب بصره، گرفته شده است. استخبارات عراق، خبرنگاران را به بازدید صحنه‌ی درگیری با ایران، برده است.  عکاسی به نام پاولوسکی، عکسی از جسد یک بسیجی جوان، می‌اندازد که جاودانه می‌شود.

همه این عکس را قبلا دیده‌ایم. اما پریشب که آقامجید باز آن را برایم فرستاد، گویی برای اولین بار دیده باشمش.

پسرک آرام خوابیده، مثل هر پسر جوانی که پس از  ساعت‌ها تلاش، به خواب سنگینی فرو رفته باشد. رنگ چهره‌اش نشان می‌دهد چند روزی است که همین‌جا آرمیده. قیافه‌ی زیبا و معصومش نشانی از وحشت و درد ندارد. حالت دست‌هایش شبیه کسی است که در خنکای یک سحر بهاری، شیرین‌ترین قسمت از بهترین خواب‌های عالم را تجربه می‌کند.

جورابش نو است. او تنها کسی نیست که لباس تمیز و عطر، برای عملیات کنار می‌گذاشت.

کفش به پا ندارد. کوله‌پشتی‌اش خالی است. فانوسقه‌اش باز شده. پسر رشیدمان، آنقدر عمیق خوابیده بوده که هرچه داشته، برده‌اند و او بیدار نشده است.

و یک دنیا گل وحشی بدن نازنینشش را در برگرفته‌اند.

بخواب پسرم، بخواب عزیز دلم!

اینجا دور از تو، در وطن، باز بهار آمده. اما ما نه حال و هوای تو را داریم دیگر، نه باور و آرامشت را. اینجا دیگر کسی نیست که گل‌های وحشی، هوس بغل‌کردنش را بکنند. از خواب که بیدار شوی، می‌بینی ما غالبا مرده‌ایم و داریم می‌پوسیم. ای کاش یک کم از خواب‌های زیبایی که می‌بینی برایمان حواله کنی!  یک ذره برکت، یک قبس نور، یک بند ترانه، یک کف دست خوشدلی.

باباجان! هر وقت بیدار شدی، برگرد و زیر پر و بالمان را بگیر. قربانت بروم... برگرد. برگرد عزیز دلم و  بگرد تا "تبّرک عید" را که سال‌هاست گم کرده‌ایم، یک جوری، یک جایی بجوری برایمان.

قد و بالایت را بگردم، آرام جانم! دیر نکنی‌ها! تحویل سال نزدیک است!

 

محمّدحسین کریمی‌پور

 

 

* منبع: کانال تلگرامی دکتر حسین رهنمایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه