ماه خوب عاشقی دارد به پایان می‌رسد؛ مناجات؛ مصطفی هاشمی‌نسب :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 مصطفی هاشمی‌نسب

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می‌رسد

لحظه‌ی تودیع مهمان‌دار و مهمان می‌رسد

 

آسـمان چشـم‌های عاشـقان ابـری شده

مثل این سی‌شب دوباره بوی باران می‌رسد

 

پشت پایش از دو چشمم رودی از خون می‌رود

از هراس دوری‌اش دارد به لب جان می‌رسد

 

گوئیا دیروز بود این سـفره را انداختند

طرفة العینی گذشت و وقت هجران می‌رسد

 

با مجیر و با ابوحمزه چه حالی داشتیم

زود دارد افتتـاح ما به پـایـان می‌رسد

 

بی‌سـر و پـا آمدم، حالا سراپـا ثروتم

آری آری بر فقیران لطف سلطان می‌رسد

 

مثل من بی‌آبرویی را به کویش راه داد

این فقط از خلق نیکوی کریمان می‌رسد

 

آنقَدَر بخشید از خیل گناه آلوده‌گان

تا که آوای فغان از بند شیطان می‌رسد

 

تا به قدر ذره‌ای مژگان من نمنـاک شد

دیدم از دریای رحمت موج غفران می‌رسد

 

تا که گفتم "بالحسین، العفو"، دستم را گرفت

لطف او بر ما پس از ذکر "حسین جان" می‌رسد

 

هر شب این‌جا پا به پای ما خدا هم روضه خواند

ناله‌ی واویلتا از عرش رحمان می‌رسد

***

در میان نهری از خون، جان زینب بی‌سلاح

چکمه‌پوشی سنگ‌دل با تیغ برّان می‌رسد

 

خواهرش بالای تل دارد تماشا می‌کند

مادرش با قدّ خم، موی پریشان می‌رسد

 

کاش می‌شد زودتر از کربلا دورش کنند

دارد از صحرا صدای نعل اسبان می‌رسد

 

عطر سیب پیکرش گودال را پر کرد و بعد

بویی از پیراهن یوسف به کنعان می‌رسد

***

وعده‌ی ما اربعین، پای پیاده از نجف

کربلا آغوش خود بگشا که مهمان می‌رسد

 

مصطفی هاشمی‌نسب

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه