ما را چه به تلخند نوشن ؟؟؟
تلخند نوشتن دلی میخواهد پر از درد که از روی تلخی بخندد تا بتواند همان خنده را بنویسد، اما تلخش را؛ ما که نه درد داریم و نه میدانیم درد چیست؟؟؟ بماند ...
در احوالات خود مشغول تفکر و تامل بودمی و در حین تفکر، کلیات عبید را تورق میکردمی تا مگر عبید زاکانی هم از حافظ شیرازی آموخته باشد و ما را ضدحالی مرغوب بزند.
در سیر خود به این حکایت رسیدم که:
«موذنی بانگ میگفت و میدوید. پرسیدند که چرا میدوی؟ گفت: میگویند که آواز تو از دور خوش است، میدوم تا آواز خود از دور بشنوم.»
واعجبا و شگفتا!
با خواندن این حکایت بیشتر فهمیدم که انگار قدما، از حافظ و سعدی گرفته، تا عبید و دیگران، تخصص و مهارتی بس شگرف، در امر ایجاد و به کار بردن ضد حال دارند. چرا که من راهی جز دویدن و صدای خود از دور شنیدن ندارم؛ حال این مطلب را عبید زاکانی از کجا میدانست که این حکایتش را جلوی ما بسبزاند؟ الله اعلم!
اما اگر بپرسید: تو که این همه چرندیات نوشتی چرا در قسمت ادبیاتش ثبت کردهای؟ لاجرم پاسخ خواهید شنید که: همان که ابتدا گفتم؛ چون خود را تلخندنویس ندیدم، حکایت عبید را مستمسک قرار داده و این مطلب را به این بهانه در قسمت ادبیات ثبت نمودم.
تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد؟
تا آینده !!!