مثل...
دوشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۴، ۰۲:۵۱ ق.ظ
مثل اخلاصی که تو صدامه وقت دعا ،مثل تماشای اشک شمعهای سقاخونه ،مثل حس خیسی بارون روی صورتم ،مثل پابرهنه دویدن روی شنهای داغ ساحل ،مثل خوابیدن روی پاهای خستهُ مادر ،مثل گرفتن دونه های برف با زبون ،مثل بوی چمنهای خیس ،مثل خش خش برگهای پاییزی زیر قدمهام ،مثل سکوت لغزش قلمم روی کاغذ ،مثل جادوی رنگهای آتیش ،مثل پاکی خندهُ بچه ها ،مثل حس پرواز ،مثل همهُ چیزهای خــــــــوب دنیا ...زمزمهُ اسم قشنگـــــــــتو میگم ...فقط یه لحظه به یاد اُوردنت کافیه تا انرژی بگیرم و ادامــــــــه بدم .ادامـــــــه بدم....