من و تجربهی ۲۵ سالهام
سلام
از سال ۱۳۷۲ تا همین امروز، از نزدیک یا دورادور با فرهنگ، مذهب و گاهی علم، اهالی فرهنگ، اهالی مذهب و گاهی اهالی علم سر و کار داشته و دارم؛ میشود ۲۵ سال.
انصاف به خرج میهم و نصف این ۲۵ سال را میگذارم به حساب خامی و بیتجربگی و یادگیری و...؛ میشود ۱۲ و نیم سال؛ نیمش را هم میبخشم به شما، میشود ۱۲ سال.
۱۲ سال است که جز تشتت، بدکاری، بیسلیقهگی، اختلاف، کار موازی، من بلدم تو بلد نیستی، قبولم ندارند قبولشان ندارم، بیپولی، دعوا، عدم تحمل مخالف، بیبرنامهگی، کارهای ستادی و مقطعی، شعبهشعبهکردن یک کار واحد، عدم توانایی در ماندن زیر یک پرچم، گوشنکردن به حرف باتجربهها، علما، استخوانخوردکردهها، دکانسازی، ناتوان و بیتجربهدانستن و خواندن جوانها، عدم اعتماد به جوانها، سنگاندازی، حمایتنکردن، تهمتزدن، اهمیتندادن، سر کار گذاشتن، مسخرهکردن و... چیز دیگری ندیدم.
اگر در طول این همه سال کار موفقی را هم دیدهام، تقریبا بدون استثنا در راس، بدنه و پایش فقط یک نفر بوده و تمام مشکلات راه طیکردهاش را به جان خریده و کارش را تحت هر شرایطی ادامه داده است. بعد هم وقتی به هر دلیلی دیگر ادامه نداده، کارش زمین خورده و دیگر بلند نشده است.
این یک تعارف و یک شکستهنفسی نیست، بنده خودم را یک آدم فرهنگی، مذهبی و علمی ندانسته و نمیدانم. این تجربهام را هم میگذارم به حساب اینکه "من" ندیدم، "من" نتوانستم، "من" بلد نبودم، "من" خسته شدم، "من"...
اما در طی این سالها آدمهای فرهنگی، مذهبی و عالمی را دیدهام که یک گوشهکناری برای خودشان ساخته و خسته از این همه نامهربانی، عطای خوشفکریشان را به لقایش بخشیده و کلاه خودشان را محکم چسبیدهاند که طوفانهای آخرالزمانی از جا تکانشان ندهد.
این سخن امیر کلام حضرت علی علیهالسلام را که در ابتدای خطبهی ۲۷ نهجالبلاغه در توصیف و مقایسهی یاران خود با یاران معاویه علیهاللعنه فرموده را -اگر کافر نپنداریدم- میپرستم: «فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ»؛ «شگفتا! به خدا که هماهنگى این مردم در باطل خویش، و پراکندگى شما در حق خود، دل را میمیراند، و اندوه را تازه مىگرداند.»(ترجمهی سیدجعفر شهیدی)
والسلام
پینوشت:
نقطهی مقابلش رو خودتان حدس بزنید.