می‌خواهم ازدواج کنم! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

می‌خواهم ازدواج کنم!

شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ
سلام
بله! خب اشکالش کجاست؟ قصد ازدواج دارم اما اگر مورد مناسب پیدا شود. هر کسی برای ازدواج و انتخاب شریک زندگی‌اش شرایطی در نظر می‌گیرد که مثلا اگر چنین شد یا اگر طرفم چنان بود ازدواج می‌کنم وگرنه نه. من هم شرایطی را برای این امر خطیر و مهم مد نظر دارم که تمامش برای طرف مقابل احتمالی‌ام است نه برای خودم. همین اول بسم‌الله هم شرایطم را می‌گویم که گفت: جنگ اول به از صلح آخر.
کسی که می‌خواهد همسر بنده شود باید مومن باشد، وجیهه (خوشگل) باشد، عاشقم باشد، پولدار باشد، کار داشته باشد، خانه داشته باشد، ماشین داشته باشد، نفقه نخواهد، بچه نخواهد و فقط سایه‌ی یک مرد را برای بالاسرش بخواهد.
نکته‌ی بسیار مهم اینکه در بین این شرایط همه‌ی آن‌ها دارای اهمیت یکسانند و بنده نمی‌توانم از هیچ‌کدامشان صرف نظر کنم. ضمنا بنده اهل مجلس عروسی‌گرفتن و این چیزها و اهل بروبیا و رستوران و گردش و این سوسول‌بازی‌ها هم نیستم. آن هم «حالا ای‌موقع؟!!!» *
تقریبا تمام کسانی که این شرایط را شنیدند به بنده گفتند: اگر چنین موردی پیدا شود اصلا چرا باید به تو معرفی‌اش کنیم؟ مگر خودمان مُردیم؟ بنده هم عرض کردم: دور از جان! معلوم است به شرایطم دقت لازم را نداشتید. این عکس‌العمل به خاطر عدم توجه به شرط سوم است. اگر کسی با این شرایط پیدا شد و فاقد شرط سوم بود که دیگر به درد من نمی‌خورد؛ یا عاشق کس دیگری است که برود سراغ همان و انشاءالله که خوشبخت شوند و سال‌های سال با هم زندگی کنند. یا اصلا عاشق نیست که می‌شود سالبه به انتفاء موضوع و محمول و غیره و غیره و غیره. عرض شد که از هیچ‌کدام از این شروط نمی‌توانم کوتاه بیایم.
البته این نکته نیز گفتنی است که طرفم این را هم باید بداند که بنده را یک‌روز درمیان خواهد دید چون نصف وقتم را باید برای خانواده -یعنی همسر و فرزندانم- قرار می‌دهم و نصف دیگرش را برای او. ضمنا نکته‌ی حائز اهمیت دیگر اینکه اگر کسی با این شرایط پیدا شد این را هم بداند که درست است که باید تمام این شروط را داشته باشد اما بنده نه پولش را لازم دارم، نه ماشینش را و نه خانه‌اش را می‌خواهم. همه‌ی دنیایش برای خودش. بنده به مال و دارایی هیچ بنی‌بشری چشم ندارم.
والسلام
 
پ.ن:
الف. فکر کردم حالا که خانم‌ها هر شرطی که دل‌شان می‌خواهد را ضمیمه‌ی عقدشان می‌کنند و انگار کنتور هم نمی‌اندازد، از این فرصت استفاده کنم و تا کنتور شروع به کار نکرده بنده هم شرایطم را مطرح کنم.
ب. بنده کوچک‌تر از آنم که نصیحتی بکنم پس نصیحتی نمی‌کنم. از قدیم‌‌ها گفتند: ضمیر مرجع خودش را پیدا می‌کند.
ج. دم تمام دختران و پسرانی که در این شرایط بسیار خوب قبل و پس از تحریم و این‌چیزها مردانه پا در زندگی مشترک می‌گذارند و باز مردانه مشکلات آنچنانی زندگی‌شان را یکی‌یکی و باصبر و متانت حل می‌کنند و می‌جنگند و تسلیم نمی‌شوند گرم. از صمیم قلب بهترین‌ها را برایشان آرزو می‌کنم.
د. چون کوچک‌تر از آنم که نصیحتی بکنم باز هم نصیحت نمی‌کنم.
هـ. حیف که کوچک‌تر از آنم که نصیحتی بکنم وگرنه نصیحت می‌کردم.
و. حالا ببین‌ها! حالا که کوچک‌تر از آنم که نصیحتی بکنم چقدر نصیحت‌کردنم گرفته‌. اصلا خداحافظ
ز. راستی ستاره را از آقای سجاد افشاریان یاد گرفته‌ام. آخ که چقدر من شیراز را دوست دارم [خیلی‌خیلی‌قلب]. خداحافظ

نظرات  (۳)

  • مسلم‌نژاد
  • جالب بود ولی لوس.

    پاسخ:
    فقط جالبه
    لوس خودتی!

    :))

    سنگ بزرگ علامت نزدنه

    پاسخ:
    :)
    واتتتت؟
    پاسخ:
    همین که خوندین دیگه
    گاهی می‌نویسم که قلمم نخشکه
    جای نگرانی نیست
    حله

    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    هدایت به بالای صفحه