میخواهم ازدواج کنم!
شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ
سلام
بله! خب اشکالش کجاست؟ قصد ازدواج دارم اما اگر مورد مناسب پیدا شود. هر کسی برای ازدواج و انتخاب شریک زندگیاش شرایطی در نظر میگیرد که مثلا اگر چنین شد یا اگر طرفم چنان بود ازدواج میکنم وگرنه نه. من هم شرایطی را برای این امر خطیر و مهم مد نظر دارم که تمامش برای طرف مقابل احتمالیام است نه برای خودم. همین اول بسمالله هم شرایطم را میگویم که گفت: جنگ اول به از صلح آخر.
کسی که میخواهد همسر بنده شود باید مومن باشد، وجیهه (خوشگل) باشد، عاشقم باشد، پولدار باشد، کار داشته باشد، خانه داشته باشد، ماشین داشته باشد، نفقه نخواهد، بچه نخواهد و فقط سایهی یک مرد را برای بالاسرش بخواهد.
نکتهی بسیار مهم اینکه در بین این شرایط همهی آنها دارای اهمیت یکسانند و بنده نمیتوانم از هیچکدامشان صرف نظر کنم. ضمنا بنده اهل مجلس عروسیگرفتن و این چیزها و اهل بروبیا و رستوران و گردش و این سوسولبازیها هم نیستم. آن هم «حالا ایموقع؟!!!» *
تقریبا تمام کسانی که این شرایط را شنیدند به بنده گفتند: اگر چنین موردی پیدا شود اصلا چرا باید به تو معرفیاش کنیم؟ مگر خودمان مُردیم؟ بنده هم عرض کردم: دور از جان! معلوم است به شرایطم دقت لازم را نداشتید. این عکسالعمل به خاطر عدم توجه به شرط سوم است. اگر کسی با این شرایط پیدا شد و فاقد شرط سوم بود که دیگر به درد من نمیخورد؛ یا عاشق کس دیگری است که برود سراغ همان و انشاءالله که خوشبخت شوند و سالهای سال با هم زندگی کنند. یا اصلا عاشق نیست که میشود سالبه به انتفاء موضوع و محمول و غیره و غیره و غیره. عرض شد که از هیچکدام از این شروط نمیتوانم کوتاه بیایم.
البته این نکته نیز گفتنی است که طرفم این را هم باید بداند که بنده را یکروز درمیان خواهد دید چون نصف وقتم را باید برای خانواده -یعنی همسر و فرزندانم- قرار میدهم و نصف دیگرش را برای او. ضمنا نکتهی حائز اهمیت دیگر اینکه اگر کسی با این شرایط پیدا شد این را هم بداند که درست است که باید تمام این شروط را داشته باشد اما بنده نه پولش را لازم دارم، نه ماشینش را و نه خانهاش را میخواهم. همهی دنیایش برای خودش. بنده به مال و دارایی هیچ بنیبشری چشم ندارم.
والسلام
پ.ن:
الف. فکر کردم حالا که خانمها هر شرطی که دلشان میخواهد را ضمیمهی عقدشان میکنند و انگار کنتور هم نمیاندازد، از این فرصت استفاده کنم و تا کنتور شروع به کار نکرده بنده هم شرایطم را مطرح کنم.
ب. بنده کوچکتر از آنم که نصیحتی بکنم پس نصیحتی نمیکنم. از قدیمها گفتند: ضمیر مرجع خودش را پیدا میکند.
ج. دم تمام دختران و پسرانی که در این شرایط بسیار خوب قبل و پس از تحریم و اینچیزها مردانه پا در زندگی مشترک میگذارند و باز مردانه مشکلات آنچنانی زندگیشان را یکییکی و باصبر و متانت حل میکنند و میجنگند و تسلیم نمیشوند گرم. از صمیم قلب بهترینها را برایشان آرزو میکنم.
د. چون کوچکتر از آنم که نصیحتی بکنم باز هم نصیحت نمیکنم.
هـ. حیف که کوچکتر از آنم که نصیحتی بکنم وگرنه نصیحت میکردم.
و. حالا ببینها! حالا که کوچکتر از آنم که نصیحتی بکنم چقدر نصیحتکردنم گرفته. اصلا خداحافظ
ز. راستی ستاره را از آقای سجاد افشاریان یاد گرفتهام. آخ که چقدر من شیراز را دوست دارم [خیلیخیلیقلب]. خداحافظ
جالب بود ولی لوس.