نزدیک مغرب است خدایا چه می‌شود؟ امام حسین (ع)؛ علی‌اکبر لطیفیان :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 علی‌اکبر لطیفیان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

نزدیک مغرب است خدایا چه می‌شود؟

کشتی‌شکست‌خورده‌ی دریا چه می‌شود؟

از لاله‌های خون جراحات زخم عشق

مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می‌شود

با چکمه‌های بند نبسته رسیده شمر

با زخم‌های سینه‌ی بابا چه می‌شود

قاتل ز بس برید از نفس فتاد

ای سر بریده! بعد تو با ما چه می‌شود؟

 

نزدیک مغرب است چه باد مخالفی

نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی

 

ای کشته‌ی فتاده به صحرا حسین من

ای میوه‌ی رسیده‌ی زهرا حسین من

آن کهنه‌پیرهن که خودم بافتم چه شد؟

ای بانی قیامت کبرا حسین من

یادش به‌خیر شانه‌زدن‌های موی تو

ای صاحب شفاعت عظما حسین من

چشمت زدند عاقبت این هرزه‌چشم‌ها

قربانی حسادت دنیا حسین من

 

مغرب شد و گذشت و حالا شب آمده

بعد از تمام حادثه‌ها زینب آمده

 

زینب رسید و خاطره‌ها را مرور کرد

از بین نیزه‌های شکسته عبور کرد

آهی کشید و گفت «أأنت اخی» حسین؟!

اینجا گریز روضه‌ی ما جفت و جور کرد

بشنید یا «اُخیَّ اِلیَّ» صبور باش

دل را به امر حنجر پاره صبور کرد

در آخرین دقایق گودال قتلگاه

هر نیزه‌ای به گونه‌ای عرض حضور کرد

 

قلبِ ز شعله‌دل‌خورش آتش گرفته است

ناگاه دید چادرش آتش گرفته است

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه