نشد یک لحظه از یادت جدا دل
کلمه به کلمهی این ابیات برام دنیایی خاطره است.
خاطرهای شیرین از دورانی شیرین.
و درسهای شیرینتری که توش نهفته است.
***
نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دل
ز دستش یک دم آسایش ندارم
نمیدانم چه باید کرد با دل؟
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل؟
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل مصیبت دل بلا دل
از این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل
درون سینه آهی هم ندارم
ستمکش دل پریشان دل گدا دل
به تاری گردنش را بسته زلفت
فقیر و عاجز و بیدست و پا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد
زهی ثابتقدم دل با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید
چو عشق آید کجا عقل و کجا دل؟
تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو
حیا کن یا تو ساکت باش یا دل
* این پست توسط خانم نگین توسلیان در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: چهارشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۰۲