نور «اِقرَأ» تابد از آیینه‌ام؛ پیامبر اعظم (ص)؛ غلامرضا سازگار (میثم) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 غلامرضا سازگار

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام

کیست در غار حرای سینه‌ام؟!

 

رگ رگم، پیغام احمد می‌دهد

سینه‌ام، بوی محمّد می‌دهد

 

گل دمد از آتش تاب و تبم

معجز روح‌القُدُس دارد لبم

 

من سخن گویم، ولی من نیستم

این منم یا او؟! ندانم کیستم؟!

 

جبرئیل امشب دمد در نای من

قدسیان، خوانند با آوای من

 

ای بتان کعبه! در هم بشکنید

با من امشب از محمّد دم زنید

 

دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟

ای فراموشان! فراموشی چرا؟

 

از حرا، گلبانگ تهلیل آمده

دیده بگشایید، جبریل آمده

 

اینک از بیدادها، یاد آورید

با امین وحی، فریاد آورید

 

بردگانِ برده بار ظلم و زور!

دخترانِ رفته زنده زیر گور!

 

مکه، تا کی مرکز نااهل‌ها؟

پایمال چکمه‌ی بوجهل‌ها؟

 

کارون نور را، بانگ دَراست

یک جهان خورشید در غار حَراست

 

دوست می‌خواند شما را، بشنوید!

بشنوید اینک خدا را، بشنوید!

 

یا محمّد! منجی عالم تویی

این مبارک‌نامه را، خاتم تویی

 

مردگان را گو که: صبح زندگی‌ست

بردگان را گو که: روز بندگی‌ست

 

ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب

از حرا بر قله‌ی هستی بتاب

 

جسم بی‌جان بشر را، جان تویی

این پریشان‌گلّه را، چوپان تویی

 

کعبه را، ز آلایش بت پاک کن

بتگران را، هم‌نشین خاک کن

 

بر همه اعلام کن: زن، برده نیست

برده‌ی مردانِ تن‌پرورده نیست

 

باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟

دیو شهوت را برون کن از بهشت

 

ای تو را هم مهر و هم قهر خدا

تا به کی ابلیس درشهر خدا؟!

 

با علی، بت‌های چوبین را بکش

وین خدایان دروغین را بکش

 

مکتب تو، مکتب عمّارهاست

این کلاس میثم تمّارهاست

 

ای زمام آسمان، در مشت تو

مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو

 

جای تو، دیگر نه در غار حراست

در دل امواج توفان بلاست

 

دست رحمت از سر عالم، مدار!

گر تو را خوانند ساحر، غم مدار!

 

یا محمّد! ای خرد پابست تو

ای چراغ مهر و مه در دست تو

 

ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار

بار دیگر! از حرا بانگی برآر

 

ما کویر تشنه، تو آب حیات

ما غریقیم و تو کشتی نجات

 

ما به قرآن، دست بیعت داده‌ایم

از ازل، با مهر عزّت زاده‌ایم

 

عترت و قرآن، چراغ راه ماست

روشنی‌بخش دل آگاه ماست

 

غلامرضا سازگار (میثم)

 

 

* منبع: سایت شعر هیئت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه