هر آن‌که بوقلمون گشت و رنگ‏رنگ آمد؛ منوچهر احترامی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 منوچهر احترامی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

هر آن‌که بوقلمون گشت و رنگ‏رنگ آمد

مقام و جاه و زر و ثروتش به چنگ آمد

 

کسى که بى‏جهت از خرج زندگى نالید

به نزد اهل خِرد حرف او جفنگ آمد

 

اگر به کشور ما قالى از هلند آرند

عجب مدار، وکیل خوى از فرنگ آمد

 

در این زمانه نه‌تنها منم گرسنه‌ی شهر

هر آن‌که گشت معلّم، سرش به سنگ آمد

 

فشار زندگى آن‌قدر ماند بر دوشم

که پاى طاقت من سست گشت و لنگ آمد

 

اتاقْ تنگ و یقه تنگ و راهِ روزى تنگ

ز تنگناى جهان جان من به تنگ آمد

 

چو بنده عاقبتش روشن است هر شخصى

که برد نسیه و با کاسبان به جنگ آمد

*

نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت

ز سوى مدرسه مست آمد و ملنگ آمد

 

مرا میان رهش دید و راه دل را زد

به سوى مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد

 

در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد

همان که شهد لبش بهر من شرنگ آمد

 

کشید نعره که «آى بى‏حیاى اکبیرى»

صدا نگو، که چنان غرّشِ پلنگ آمد

 

گرفت لنگه‌ی اُرسى و بر سرم کوبید

چنان‌که از دهنم بانگ ونگ‌ونگ آمد

 

شبش میان من و خانمم جدل‌ها بود

ولى ز خانه‌ی زاهد نواى چنگ آمد

 

منوچهر احترامی

 

 

* منبع: سایت دفتر طنز حوزه‌ی هنری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه