هر کجا مصرعی از مشک و علم می‌آید؛ حضرت عباس (ع)؛ حامد عسکری :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 حامد عسکری

نذر ساحت سقای بی‌دست کربلا (مربوط به زلزله‌زدگان بم)

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

هر کجا مصرعی از مشک و علم می‌آید

مصرع بعدی آن قافیه کم می‌آید

 

خاک و خون‌خورده‌ی آوار بلاییم امیر

خاک بر سر شده‌ی عشق شماییم امیر

 

آرزوی همه‌مان کرب و بلا نیست که هست

سردر چادرمان نام شما نیست که هست

 

در پی بوسه بر آن دست قلم آمده‌ایم

پسر فاطمه از جمعه‌ی بم آمده‌ایم

 

کوره‌ای از جگر زخم و تنوری آهیم

همه چادر زده در غربت اردوگاهیم

 

«خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

گر تو بی‌داد کنی شرط مروت نبود»

 

خیمه داریم ولی آب نبسته است کسی

دل دختر بچه‌ای را نشکسته است کسی

 

خنده بر غربت چشم پر اشکی نزدیم

آب کم بود ولی تیر به مشکی نزدیم

 

باز هم دست خودم نیست وَ شاعر شده‌ام

جاده و اسب مهیاست مسافر شده‌ام

 

قسمت این بود که آن زلف پریشان نشود

تاول تَف‌زده بر حنجره عریان نشود

 

خشت‌خشت غزلی نیست که در تاسوعا

گسل نام شما باشد و ویران نشود

 

می‌روم قافیه‌ها شعله بر این خانه زدند

شمع‌ها خنجری از پشت به پروانه زدند

 

گفتن از چشم شما کار ز ما بهترهاست

قرعه‌ی فال به نام من دیوانه زدند

 

حامد عسکری

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه