پایان سخن، پایان من است تو انتها نداری... - علی موسوی گرمارودی
برای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام
درختان را دوست دارم
که به احترام تو قیام کردهاند
و آب را
که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینه دار نجابتت
و فلق محرابی
که تو در آن نماز سرخ شهادت گزاردی
*****
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم میتوان عزیز بود
از گودال بپرس
*****
اینک ماییم و سنگها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشهزاران....
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد،
در رنگ
اینک هرچیز: یا سرخ است
یا حسینی نیست
*****
آه ای مرگ تو معیار
مرگت چنان زندگی را به مسخره گرفت
و آن را بیقدر کرد
که مردنی چنان
غبطهی بزرگ زندگانی شد:
خونت
با خونبهایت حقیقت
در یک طراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
که جهان با دروغ میپاشد
و خون تو امضای " راستی" است
*****
تو را باید در راستی دید
و در گیاه
هنگامی که میروید
در آب
وقتی مینوشاند
در سنگ
چون ایستادگیست
در شمشیر
آن زمان که میشکافد
و در شیر
که میخروشد
در شفق که گلگون است
در فلق که خندهی خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شقایق دید
در گل بوئید
تو را باید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشهها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هر کس، هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سر انگشتانش تراواست
ابدیت آینهایست
پیشروی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه میگفتم
جرقهی نگاه توست
*****
تو، تنهاتر از شجاعت
در گوشهی روشن وجدان تاریخ
ایستادهای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرینترین لبخند بر لبان ارادهی توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل میافتد
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستادهای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را میآشامانی
هرکس را که تشنهی شهادت است
*****
نام تو خواب را بر هم میزند
آب را توفان میکند
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژهی تو خون است و خون
ای خداگون
مرگ در پنجهی تو
زبون تر از مگسیست....
*****
یا ذبیحالله
تو اسماعیل گزیدهی خدای
و رویای به حقیقت پیوستهی ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کسی
که ایام حج را به چهل روز کشاندی
و اتممناها بعشر
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وا نهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی
مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگیست
*****
خط با خون تو آغاز میشود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
تو شکستی و " راستی " درست شد
و از روانهی خون تو
بنیان ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودان زایید
گیاه روئید
درخت بالید
و هیچ شاخه نیست
که شکوفهای سرخ ندارد
و اگر ندارد
هیزمیست ناروا بر درخت مانده
*****
بگذار بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانهی ستم نشست
تو قرآن سرخی
"خونآیه " های دلاوریت را
بر پوست کشیدهی صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعهای شد
با خوشههای سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه خوشه خون
و هر ساقه
دستی و داسی و شمشیری
و ریشهی ستم را وجین کرد
اینک و هماره
مزرعه سرخ است
*****
یا ثارالله
آن باغ مینوی
که تو در صحرای تفته کاشتیبا میوههای سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوتههای سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور
باغیست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر را
بوفضائل را
و نخلهای سرخ کامل را
*****
حر شخص نیست
فضیلتیست
از توشهبار کاروان مهر جدا مانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلیست که آدمی را به خویش
بازمیگرداند
و توشه رابه کاروان
و اما دامنت
جمجمههای عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مستعل میکند
از غبطهی سر گلگون حر
که بر دامن توست
*****
ای قتیل
بعد از تو
"خوبی" سرخ است
و گریه ی سوگ
خنجر
و غمت توشهی سفر
به ناکجا آباد
و رد خونت
راهی
که راست به خانهی خدا میرود...
تو از قبیلهی خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فروشد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشردهی تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومهی بزرگ هستیست
طواف است
*****
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری...
علی موسوی گرمارودی
(+)
خیلی زیبا خیلی
مخصوصا با دکلمه خود شاعر