پرسش و پاسخ: چرا حضرت علی علیهالسلام بعد از پیامبر (ص) سکوت کردند؟
پرسش:
چرا حضرت علی علیهالسلام بعد از انتخاب ابوبکر به وسیلهی مردم سکوت کردند؟
پاسخ:
بعد از رحلت نبی گرامی اسلام (ص) و غصب خلافت و کنارگذاشتن حضرت علی (ع) از صحنهی سیاسی و تصمیمگیری در امور جامعهی اسلامی، آن بزرگوار لحظهای درنگ نکرد و برای بازپسگیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
امام علی علیهالسلام طبق گفتهی «ابن قتیبه دینوری» شبها حضرت فاطمه (س) را سوار بر چارپایانی میکرد و در مجالس انصار میگردانید. فاطمه (س) از آنها میخواست از امام علی (ع) پشتیبانی کنند. آنان در پاسخ میگفتند:
ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمیتوانیم نقض بیعت کنیم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوی ما میآمد، به او مراجعه کرده و رهبری او را میپذیرفتیم(۱).
حضرت برای اثبات حقانیت خود بارها با استدلالها و احتجاجهای متین خود، از خلیفه و هواداران او انتقاد و به آنها اعتراض میکرد، ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد اعتراضها سودی ندارد و خلیفه و هوادارانش برای حفظ قدرت پافشاری زیادی دارند.
در این هنگام امام (ع) بر سر دو راهی سرنوشتسازی قرار گرفت:
یا میبایست به کمک خاندان رسالت و علاقهمندان خود قیام و با توسل به زور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند، یا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خویش بپردازد.
از آنجا که هدف در رهبری الهی، مقام و قدرت و موقعیت نیست، اگر رهبری اسلامی بر سر دو راهی قرار گیرد و ناگزیر باشد از میان مقام و هدف یکی را برگزیند، باید از مقام دست کشید و هدف را مقدم داشت. امام علی (ع) در چنین وضعیتی، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزیابی اوضاع و احوال جامعهی اسلامی و خطراتی که آن را تهدید میکرد، به این نتیجه رسید که اگر در گرفتن حکومت اصرار بورزد و به زور و قدرت متوسل شود، وضعی پیش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا (ص) و خونهای پاکی که در راه بارورکردن نهال اسلام ریخته شده، هدر برود.
حضرت میفرماید: «ردای خلافت را از تن بیرون کردم و از آن کنارهگیری نمودم، در حالی که در این فکر فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و نداشتن نیرو، به پا خیزم و یا در این محیط پرخفقانی که به وجود آوردهاند، صبر کنم؟ عاقبت دیدم صبر به عقل و خِرَد نزدیکتر است. صبر کردم، ولی حالم شبیه کسی بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد.»(۲)
خطرهایی که در صورت قیام حضرت جامعهی اسلامی را تهدید میکرد، زیاد بود که اشاره میکنیم:
۱. امام (ع) اکثر دوستان فدایی و صمیمی خود را از دست میداد. از طرفی بسیاری از صحابه که به حکومت امام راضی نبودند، کشته میشدند. بدیهی است با پیشآمدن چنین وضعی، قدرت مسلمانان به ضعف میگرایید و با یک حملهی دشمنان، سقوط میکرد.
۲. بسیاری از قبایل و گروهها در سالهای آخر عمر پیامبر مسلمان شده و هنوز نور ایمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتی با خبر شدند پیامبر رحلت کرد، گروهی پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه به مخالفت برخاستند. قیام امام برای خلافت در چنین وضعی به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
۳. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عدهای بود که ادعای نبوت کردند، مانند مسیلمهی کذّاب و سجاح، که هر کدام با جمع نیروهای زیاد، قصد حمله به مدینه، مرکز حکومت اسلامی را داشتند.
۴. خطر احتمالی حملهی رومیان مسیحی به سرزمینهای اسلامی، در صورت دو دستهگی مسلمانان.
در عین حال امام در این دوران ۲۵ ساله بیکار نبوده و خانهنشین و عزلتگزینی نفرمود. فعالیت امام در طول این مدت:
۱. تفسیر قرآن و حل مشکلات بسیاری از آیات و تربیت شاگردانی مثل ابن عباس؛
۲. پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل جهان، به خصوص دانشمندان یهودی و نصاری؛
۳. تبیین حکم شرعی مسائل جدیدی که سابقه نداشت؛
۴. تربیت و پرورش گروهی که ضمیری پاک و روحی آماده برای سیر و سلوک و حفظ تشیع علوی داشتند؛
۵. تلاش و کوشش برای تأمین زندگی بسیاری از مستمندان، تا آنجا که با دست خود باغ احداث میکرد و قنات حفر مینمود و آن را در راه خدا انفاق میکرد؛
۶. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و حل مشکلاتی مهمی که بر سر راه حکومت به وجود میآمد.(۳)
پینوشتها:
۱. ابومحمد عبداللّه بن مسلم قتیبة دینوری، الامامة و السیاسة، صفحهی ۱۶.
۲. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبهی۳.
۳. سیرهی پیشوایان، مهدی پیشوایی، صفحهی ۶۴ـ ۷۲.