پروندهام را باز نکن!
جلسهی دادگاه بود. دو متهم رو که به اتهام ضرب و جرح دستگیر شده بودن وارد جلسه کردن.
قاضی که هنوز پرونده رو باز نکرده بود گفت: «آقایون! من هنوز پروندهی شما رو که از کلانتری -یا آگاهی- فرستادن باز نکردم، پس از محتواش خبر ندارم، فقط عنوان پرونده روش نوشته شده. تا قبل از اینکه پرونده رو باز کنم، خودتون داستان رو صادقانه تعریف کنین، بنده هم قول میدم تا جایی که قانون اجازه میده به خاطر صداقت در گفتارتون، بهتون کمک کنم.»
دو متهم شروع کردن به حرف زدن، یکی این میگفت یکی اون، گاهی هم همزمان با هم حرف میزدن. چند دقیقه به همین منوال گذشت.
وقتی خبرهی این کار باشی، طرف تا دهن باز میکنه میفهمی که چندمرده حلاجه، راست میگه یا دروغ، صادقه یا داره پنهانکاری میکنه.
قاضی حرفشون رو قطع کرد و دوباره جملاتش رو تکرار کرد، تاکید کرد که هنوز لای پرونده رو باز نکرده، این جمله کنایه از اینه که هنوز مستندات پرونده رو ندیده؛ دوباره خواست تو گفتارشون صادق باشن. دو متهم دوباره شروع کردن به حرفزدن: یه چیزایی میگفتن که تناقض و ساختگیبودن توش مشهود بود.
قاضی برای سومین بار حرفشون رو قطع کرد و تذکرش رو تکرار کرد. تاکید کرد تا جایی که قانون اجازه بده، کمکشون میکنه، به شرط اینکه در گفتارشون صادق باشن.
نمیدونم چرا اما انگار این فرصت رو درک نمیکردن، توجهی به حرف قاضی و هنوز بستهبودن پروندهشون رو میز و جلوی قاضی نداشتن. دوباره حرفاشون رو تکرار کردن، پر از تناقض و متهمکردن یکدیگر به خلافی که بابتش دستگیر شده بودند.
فایدهای نداشت... صبر هم اندازهای داره... قانون هم محدودیتهایی داره... به هر حال پرونده باید باز میشد و نهایتاً شد... مستندات رو شد... اعترافاتی که قبلاً مکتوب و امضاء کرده بودند...
هر دو حیرون شدند، شروع کردن به دعوا کردن با هم، عصبانی از همدیگه پتهی هم رو -اینبار صادقانه اما ناخواسته و بیفایده- ریختن روی آب. خودشون با زبان خودشون جزئیات پرونده رو از دعوایی که بینشون بر سر مصرف مواد مخدر پیش اومده بود تا ارتباط نامشروع، تعریف و در واقع اعتراف کردند. اما قاضی چطور میتونست با سهچهار بار اتمام حجت باز هم کمکشون کنه؟ نوشدارویی بودن بعد از مرگ سهراب برای خودشون.
سالها از این داستان میگذره و من که شاهد این ماجرا بودم سوختم و هنوزم که هنوزه عاجزانه به خدا میگم:
خدایای من! عزیزم! من خودم اعتراف میکنم، لای پروندهم را باز نکن!