چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی؛ پیامبر اعظم (ص)؛ قاسم صرافان :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 قاسم صرافان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی

مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی

شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی

می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی

 

غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند

 

با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند

وسعتش را -با سلامی- دشت تسلیمت کند

هرچه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند

ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

 

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی

 

دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود

آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود

با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود

 

گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید

وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید

 

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت

وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

نازِ لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت

خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت

 

بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است

تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است

 

نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو

داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو

از گلستان خدا یاس معطر مال تو

ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو

 

بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند

روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند

 

دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتی‌بان ما

تا هوای این دو دریا می‌بری طوفان ما

ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما

ای نهاده روی دوشت روح ما، ریحان ما

 

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن

«قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن

 

خوش‌تر از داود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟

یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟

جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای

کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای

 

گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند

اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند

 

ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها

بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها

ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها

بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها

 

بی‌عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر

از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر

 

باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد

منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد

گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد

نیستی این‌جا ببینی با چه حالی می‌‌رسد

 

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او

جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

 

قاسم صرافان

 

 

* منبع: سایت شعر هیئت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه