کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در؛ هجوم به بیت وحی؛ حسین اسرافیلی
بسمالله الرحمن الرحیم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینهی آیینه را میشد سپر دیوار و در
زخم بود و شعلهای بال هما آتش گرفت
زآشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گردبادی بود و توفان «قاف» را در بر گرفت
ریخت سیمرغ خونین بال، پر دیوار و در
خانهی وحی پیمبر، در بلا پیچید و شد
باغ پرپر، سرو زخمی، نوحهگر دیوار و در
در نفسهای کویر کینهزادان، کس نبود
کوثر جوشنده را یاور، مگر دیوار و در
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب!؟
وای بر امت، کند لب وا اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعلهور، دیوار و در
استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان
نالهها در چاه گاهی، گاه بر دیوار و در
گریهی پنهان حیدر از نفاقی آشکار
شاهد سوز علی شب تا سحر، دیوار و در
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا را شرر دیوار و در
حسین اسرافیلی