کمپرس آب سرد کرده‌ام دیشب!!! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

کمپرس آب سرد کرده‌ام دیشب!!! کمپرس آب سرد کرده‌ام دیشب!!!

سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

... شما فکر می‌کنید که من، با این همه نظریه‌پردازی‌های عمیق که درباره‌ی عشق -به‌ویژه در باب تفکیک گونه‌ی مجازی از گونه‌ی حقیقی عاشقی- داشته‌ام، آن هم من که مفتخرم و مشهور به‌خاطر خویشتن‌داری و نیفتادن در دام چاله‌های متعددی که جلوی آدم اسم و رسم‌داری هم‌چون من پهن بوده... حالا بیایم و توی واگن مترو، که اصلا فضای رمانتیک ندارد، عاشق دخترکی ناشناس بشوم؟ نه‌خیر آقا! من فقط توضیحا عرض کنم که دخترک مزبور، انصافا پتانسیل بالایی برای معشوق واقع شدن داشت؛ چشم‌هاش قهوه‌ای روشن بود و درشت؛ موهایش را هم استادانه شانه کرده بود به طرف چپ؛ یک طره‌ی دل‌نشین هم رها شده بود تا زیر ابروی چپش... اصلا سند برائت من از نگاه گستاخ و هرزه، همین می‌تواند باشد که فقط نیمه‌ی بالایی صورتش یادم مانده.

از حق نگذرم، آرایش معقول و ماهرانه‌ای داشت؛ نه مثل این دخترکان دبیرستانی شوهریاب، که ناشیانه دوش رنگ و روغن می‌گیرند؛ نه که بگویم عاشق شده‌ام، ها... نه‌خیر! اما خوب عصر یک روز کاری آن هم در مترو، آدم خیلی هنر کند اولا با دو دست کمربندش را می‌چسبد که حریم حرمت حیثیتش لکه‌دار نشود!!!، بعد هم دهانش را می‌چسباند به سقف واگن مترو، که نفسش توی آن فشار بند نیاید!

دیروز اما واگن خلوت بود و دلبرک مزبور هم درست در دیدرس... البته ۵ دختر دور و برش و آن ۲ پسر ریش‌بزی بی‌دست‌و‌پا هم بی‌تاثیر نبودند در این فرایند شبه عاشقی -البته یکی از دخترهای سفیدپوش چشم‌روشن هم ناجور چراغ می‌زد؛ آن‌قدر که آرزو کردم کاش پول جراحی بینی‌ استخوانی‌ش را داشتم و تقدیم می‌‌کردم...- می‌گفتم؛ نتوانستم صرف‌نظر کنم... رفتم جلو و بی‌مقدمه زل زدم توی چشم‌هاش... بلند و بی‌اختیار گفتم: خانم! چشم‌های شما واقعا قشنگ‌اند... حتما مواظب‌شان باشید؛ ضمنا رژ تیره به این صورت سفید و گرد نمی‌آید، حضرت... همین!

حالا آن پسرک بی‌عرضه چه‌طور جرات کرد که بکوبد پای چشمم، هنوز هم نمی‌دانم... اما حالا که فکرش را می‌کنم، می‌بینم بهتر بود توی دام این عشق مجازی هم نمی‌افتادم؛ کاش با رفقا، توی ایستگاه امام‌خمینی پیاده می‌شدم... به‌ هوای دخترک، ماندم و رفتم تا بهارستان...

بله؟ نه‌خیر... خیلی درد نمی‌کند؛ کمپرس آب سرد کرده‌ام دیشب... .

 

الاغ چلاغ

 

 

* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا که گاهی با امضای «الاغ چلاغ» در کیمیای میهن‌بلاگ تلخند می‌نوشتند ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: سه‌شنبه ۱۳۹۷/۱۲/۲۸

  • ناصر دوستعلی

اسماعیل مصفا

الاغ چلاغ

تلخند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه