گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(5)
در قلمرو دل
دنیاى شگفت و اسرارآمیز دل و نقش اثرگذار آن در زندگى و ضرورت مراقبت از حالات قلبى وروحى را در این بخش مىخوانید. قلمرو دلها، دنیایى است هم آشنا، هم غریب و مهجور که شناخت آن ضرورى است و نورافشانى به راه آن، ضرورىتر.
مثل آینه
چرا همیشه به فکر درمان جسم؟
مگر «جان» بیمار نمىشود که مداوایش کنیم؟
خدا، بیش از «برون»، به «درون» مىنگرد و بیش از «قال»، به «حال».
او مشترى دلهاى با صفاست، دلهایى بىکینه و حسد، بىغرور و خودپسندى.
دل نیز کور مىشود، همچون دیده.
دل نیز کدر مىشود و غبارآلود، مثل آیینهی غبارگرفته.
دل نیز سخت مىشود، همانند سنگ.
دل نیز بسته و قفل مىگردد، همچون درب.
اگر سنگدلان، کوردلان، بیماردلان و تیرهدلان، ندانند که دچار چه آفت و گرفتار چه دردى هستند، این خود، بزرگترین درد و بیمارى است!
گاهى دل، بتخانه مىشود، و تو مىپندارى که خدا در خانهی دلت جاىگرفته است.
گاهى دل، بیمار مىگردد و حتى لذیذترین معارف وحى و نکتههاى «عبرت» و «هدایت» هم در کام جان، مزه نمىکند و گرانبهاترین گوهرها نیز، به مزاج آن نمىسازد.
چه مىتوان کرد با دلى که هیچ زاویهاى از آن، پذیراى نور حقیقت نیست؟!
همانطور که خانه را از غبار و آلودگى پاک مىکنى و مرتب مىسازى تا پذیراى مهمان عزیزى باشى، خانهی دل را هم باید از «ریا» و «گناه»، گردگیرى کنى.
چند مشت «آب توبه»، صورت جان را جلا مىدهد و «دیدهی دل» را شفاف مىسازد.
دلهاى زنگار گرفته، نمىتواند آینهاى باشد که «نور یقین» در آن انعکاس یابد.
وقتى دست و لباس چرک را مىشوییم، چرا «دل آلوده» را تطهیر نکنیم؟
و چه دنیاى شگفتى است این «دنیاى دل»!
اگر «امیر» آن نباشى، «اسیر»ش خواهى شد.
و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال خواهد کرد.
آنچه در «دل» و «اندیشه» جاى مىگیرد و جزو باورها و دیدگاههاى انسان مىگردد، اغلب از راه «دیدن» و «شنیدن» است.
اگر قلب، خانهاى باشد که جایگاه عقیده است، «چشم» و «گوش»، دو پنجره است که از بیرون، محتواها و مفاهیم و مضامینى را وارد این خانه مىسازد.
پس براى داشتن «درونمایه»هاى متعالى و سالم، باید به کنترل و مراقبت از این دو دریچه و روزنه پرداخت.
«دربانى دل» یعنى این.
آنچه مىخوانیم و مىشنویم و مشاهده مىکنیم، در دل و ذهن ما اثر مىگذارد.
کتابچهی دل ما، از واژهها و تعبیراتى مثل دیدهها و شنیدهها نگاشته مىشود. خمیرمایهی محتواى این کتاب درونى، از همین مسموعات و مشاهدات تشکیل مىگردد. (1)
وقتى «چشم» و «گوش» و به تعبیر دیگر آنچه مىبینیم و مىشنویم، در شکلدهى فکر و اخلاق و شخصیت و باورهاى ما تا این حد مؤثر است،آیا رواست که این دو پنجره، بىحفاظ و مراقبت در برابر هر سخن و صحنه و نوشته و فیلم و صدا و... باز باشد؟
عارفان بزرگ، نسبت به آنچه بر دل وارد مىشود و آنچه بر ذهنها القاء مىگردد، مراقبت داشتهاند و یکى از عوامل رسیدن به آن رشد روحى ومعنوى را «نگهبانى دل» دانستهاند. تعبیرشان این بوده است که ما «بوابقلب» و دربان دلمان بودهایم که به این جا رسیدهایم.
کیست که به صفاى باطن خود علاقه داشته باشد، اما نسبت به «واردات قلبى» بىتوجه باشد؟
و کیست که به سلامت فکرى خود اهتمام ورزد، اما حفاظت و کنترلى نسبت به آنچه در معرض چشم و گوش او قرار مىگیرد، نداشته باشد؟
مراقب درها و پنجرههایى باشیم که به روى دلمان باز مىشود!...
حفاظت از حریم دل
هم نور و نسیم، از رخنهها و روزنهها عبور مىکند،
هم غبار و گرد و خاک!
کسى که در اندیشه پاک نگهداشتن دل خویش از وسوسههاى شیطان و هواى نفس و آلایشهاى دنیا زدگى و خدافراموشى است، باید رخنههاى ورود این آلودگىها را به قلب خود ببندد.
سیلاب، از کمترین شکاف، نفوذ مىکند و خانهاى را ویران مىسازد.
غبار و دود و هواى آلوده، از منفذهاى کوچک نیز عبور مىکند و فضا و دیوار را تیره و آلوده مىکند.
بارانى که بر سقف خانهاى مىبارد، وجود کمترین شکاف و ترک در پشتبام، موجب چکه کردن آب و گاهى فرو ریختن سقف مىشود.
باید دل را نسبت به ورود «هوس»، عایقبندى کرد.
در بستن منافذ و شکافها و رخنههایى که از آنها انگیزههاى گناه به خانهی دل راه مىیابد، هرچه دقت و محکم کارى شود، خوب است.
مالدوستى، جاهطلبى، شکمبارگى، حرص و طمع، هر کدام مىتواند مثل رخنهاى، «غبار حرام» و «دود گناه» را به درون زندگیها وارد کند. شهوت سیرىناپذیر، رخنهگاه ابلیس در «حریم قلب» و آشیانهساختن و ماوا گرفتن در آن است.
کسى که نتواند «تمنیات» خود را کنترل کند و بر خواستههاى دل مهار بزند، در برابر هجوم سیلاب، مصون نیست.
کسى مىتواند در مقابل «هجوم فرهنگى» مقاومت کند که به سد دفاعى «تزکیهی نفس» مجهز باشد.
خودسازى، از این رهگذر بر هر جوان ضرورى است. هر چند به محدودسازى خویش مىانجامد، ولى «مصونیت»، ثمرهی آن است، میوهاى شیرین و سعادتآفرین.
فیض کاشانى که از کارشناسان روح و جان آدمى است و «نفسشناس» چیرهدستى است، مىگوید:
«درگیرى بین سپاه فرشتگان و شیاطین و کشمکشى که در میان این دو در میدان قلب بر پاست، تا وقتى است که قلب، دریچهی خود را به روى یکى از این دو نیرو بگشاید...»(2)
اگر قلب را همچون قلعهاى بدانى، شیطان هم دشمنى است که براى ورود به آن مىکوشد. فرشتگان نگهبان این قلعهاند. اما... وقتى با «جنود ابلیس» همکارى و همراهى کنى و دل را براى ورودشان مهیا سازى، دیگر فرشتگان نگهبان آن نخواند بود، چرا که تو و دشمن با هم ساختهاید و کار دل را ساختهاید!...
علاء بن زیاد گفته است: «قلب، مثل خانهاى است که دزدى از آن مىگذرد. اگر چیزى باشد بر مىدارد، وگرنه مىرود. قلب خالى از هواى هم هرگز مورد نفوذ و دستبرد شیطان قرار نمىگیرد.» (3)
کدام قلعه است که همچون دلهاى ما، رها و بىحفاظ است؟
کدام خانه مثل قلوب ما، اینچنین بى در و پیکر است؟
چه کنترل و نظارتى بر ورود و خروجهاى قلبمان داریم؟
اگر غفلتزده و بىخیال باشیم، دشمن جان خدایى ما، هوشیار و بیدار است و تاراجگر.
آیا راههاى ورود و عبور شیطان به دلهایمان را بستهایم؟
آیا خانهی دلمان را از کالاهاى هوس برانگیز ابلیس، مانند حرص، حسد، غضب، تکبر، طمع، شتاب، بخل، تعصب، بدگمانى، دنیازدگى، شکمبارگى و... خالى کردهایم تا از گزند «عبور سارقانه»اش مصون باشیم؟
اگر درونى غیر مهذب و قلبى غیر مصفا داریم، چه تضمینى است که «نفس اماره» طمع به لغزاندن ما نبندد؟
هم «نفحهی رحمانى» بر گوش جانمان مىدمد، هم «نفثهی شیطانى»، تاگوش جانمان شنواى کدام «دعوت» باشد! (4) و ما به کدام یک از دو حریف عقل و نفس، میدان دهیم.
اگر «عقل» را مشاور خودت کنى، حریف «نفس» مىشوى. وگرنه، این دشمن درونى و خانگى، خیلى قوىتر از تو را به خاک نشانده است.
اگر حیلههاى نفس را نشناسى، چگونه مىخواهى بر آن غلبه کنى؟
اگر خود را آزاد در اختیار وسوسههاى نفس قرار دهى، چگونه امید دارىکه از زنجیرهاى اسارتش در امان بمانى؟
وقتى نتوانى بر مرکب چموش «غضب» مهار بزنى، با مغز بر زمینت مىکوبد. وقتى قوهی «شهوت» را در کنترل نداشته باشى، رسوایت مىسازد! اگر دل را از حسد، ریا، عجب، خودخواهى، تکبر، بدگمانى و حرص، پاککنى، شیطان از کدام راه مىتواند وارد قلعهی قلبت شود؟
اینها هر کدام، گذرگاه پیدا و پنهان رخنهی ابلیس به درون توست.
گاهى «تکبر»، نمىگذارد در مقابل «حق»، تسلیم شوى.
گاهى هم «خودپسندى»، مانع مىشود که «عیب» خود را ببینى و از تذکر و هشدار یک دلسوز و خیرخواه، بهره بگیرى.
کسى که خارى را در چشم دیگران مىبیند، اما درختى را در دیدهی خویش نمىبیند، گرفتار «کوردلى» است. این محصول همان «حب نفس» و «خودخواهى» است.
آرایش ظاهر براى «مردم»، چه سود خواهد داشت؟ وقتى که خودت و خدایت مىدانید که در باطن چه خبر است!
آنکه روحیهی «تواضع» دارد، حرف حق را مىپذیرد، از انتقاد استقبال مىکند، نصیحت خیرخواهانهی یک دوست خوب یا مربى دلسوز را به دیدهی منت مىگذارد و سپاسگزار او مىشود.
چه کسى گفته که ما بهترین و بىعیبترین هستیم؟
چرا بىشکیبى و تحملناپذیرى و کمظرفیتى نشان دهیم که «راهخیر» را به روى خودمان ببندیم؟!
کیست که بىنیاز از «تذکر» باشد؟
پ.ن:
1) امام علىعلیه السلام: القلب مصحف البصر (دل کتاب چشم است). میزان الحکمه،ج 8،ص 212.
2) محجة البیضاء، ج 3، ص 32.
3) همان، ص33.
4) ما من مؤمن الا و لقلبه اذنان فى جوفه: اذن ینفث فیها الوسواس الخناس، و اذن ینفث فیها الملک، فیؤید الله المؤمن بالملک. (میزان الحکمه، ج8،ص226).
ثبت نظر