گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(18)
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۴۳ ب.ظ
کیمیاى «خویشتن بانى»
امانتدارى، کارى است دشوار!
وجود و نفس، امانتى در دست ماست. وظیفه داریم در رشد دادن و بالندهساختن آن بکوشیم.
مگر نه آنکه حفظ کردن «تن» و «جسم» از آفتها، بیمارىها وآسیبها بر عهدهی ماست؟ «جان» و «روح» نیز چنین است.
من و تو مسؤولیم تا نگهبان جان و پاسبان نفس و روان خود باشیم، تا«خورهی گناه» در جانمان نیفتد و بیمارى «مفاسد اخلاقى» دامنگیر روحمان نشود. این، همان «تقوا» است.
تقوا، هم فرد را از سقوط در دامن تباهىها و آلودگىها نگه مىدارد، هم جامعهاى را که در آن به سر مىبریم.
تقوا به معناى حفظ و نگهدارى است، نگهدارى غرایز از طغیان، نگهدارى نفس از عصیان، نگهدارى زبان، از دروغ و تهمت و افترا و یاوهها و بیهودهگوییها، نگهدارى چشم از دیدن حرامها و نگاههاى ناپاک، نگهدارى دست، از ستم و تعدى، نگهدارى دل، از هوس و نگهدارى مغز و فکر، از اندیشههاى شیطانى.
تقوا، نوعى «ترمز» است، قدرت تسلط بر خویش و نیروى حاکمیت بر نفس است، «خویشتنبانى» و «خودپایى» است، کنترل نفس و مالک خودبودن است.
تقوا، هم سلاح و سپر است، هم چراغ راه و مشعل راهنما. هم دژ حفاظت است، هم مرکب راهوار در زیر پاى انسانهاى «خود ساخته».
تقوا، در دل آتش رفتن و نسوختن است،
از آب گذشتن است و خیس نشدن،
به قول اقبال لاهورى:
«زندگى در صدف خویش، گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است»
آیا مىتوانى در معرض گناه قرار بگیرى و گناه نکنى؟!
آیا قدرت رعایت حدود الهى را در خلوتها و دور از نظر مردم دارى؟
تقوا، در سایهی ایمان به خدا و یاد او و شناخت موقعیت خود در رابطه باخدا و هستى به دست مىآید.
تقوا به انسان، کیمیاى «ذکر» مىبخشد. و هر کس «ذاکر» بود، گناه نمىکند. آنکه گناه مىکند، «غافل» است!
بىنیاز کسى است که «گنج تقوا» دارد. این گنج، انسان را به «مالکیتنفس» مىرساند و از «بردگى نفس» مىرهاند.
چه کسى «مالک خویش» است؟ و... چه کسى «بردهی نفس»؟
عنان دل و جانت و مهار خواستههایت به دست کیست؟ «عقل»، یا «نفس»؟ «دل»، یا «دین»؟ باید «مالک» بود، تا «امیر» شد!
کسى که بداند پیامد گناه، دوزخ الهى است، گناه نمىکند.
و آنکه به پاداش نیکوى خدا چشم امید بسته باشد، در کسب رضاىآفریدگار مىکوشد.
کسى هم که «محبتخدا» را در دل داشته باشد، او را نافرمانى نمىکند، چرا که عشق و محبت، دوستدار را با دوست، همدل و همرنگ و همراه و هماهنگ مىکند. دوست خدا هم هرگز از فرمان و خواستهی محبوب دلش سر نمىپیچد، مگر آنکه در ادعاى عاشقى دروغ گفته باشد!
اگر هیچ یک از این سه را نداشته باشى، یعنى نه بیمى که از نافرمانى وعقوبت، هراسناکت کند، نه امیدى که به طاعت و اطاعت وادارت سازد و نه محبتى که به محبوب، پیوندت دهد، با کدام عامل، مىخواهى از چنگ ابلیس بگریزى؟!
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه، در خطبهاى از «متقین» یاد مىکند وصفاتشان را بر مىشمارد. پرواپیشگان و پارسایان کیانند؟
آنان که: خشوع در عبادت، ایمان در یقین، میانهروى، شکیبایى، نشاط در عبادت، خشوع و خشیت دل، قناعت نفس، فروخوردن خشم، روىآوردن به نیکىها، سپاس در هنگام نعمت، صبر در گرفتارى و مصیبت و... داشته باشند. اینها خصال صاحبان «تقوا»ست.
انسان بىتقوا، همچون ماشینى بىترمز در سراشیبى راه زندگى گام مىزند که هر لحظه احتمال سقوطش مىرود، یا برخوردش به کوه.
کسى که بر تمایلات و هوسهایش مهار بزند، با «نور تقوا» هم راه را بهتر مىبیند، هم بىخوف و هراس پیش مىرود.
اگر به «عقل» میدان دهى، دستهاى «هوس» را مىبندد.
اما... اگر دست هوا و هوس را بازگذارى، عقل را به بند مىکشد.
تو که نمىخواهى عقلت اسیر نفست شود؟... پس، «تقوا»! «تقوا»!
براى آنکه به یک «بیمارى واگیر» مبتلا نشوى، چه مىکنى؟
از خانه بیرون نمىآیى؟... یا واکسن ضد آن بیمارى را مىزنى؟
چه باید کرد که در برابر گناه، «مصونیت» یافت؟ پرهیز از معاشرتهاى اجتماعى و حضور در جامعه؟ یا تقویت اراده و ایمان قلبى و «یاد خدا» در همه حال؟
آنکه همیشه با انزوا و کنج عزلت به جنگ گناه مىرود، آسیبپذیر است. ولى کسى که «خودساخته» است، ایمانش او را حتى در شلوغترین محیط و آلودهترین شرایط هم نگاه مىدارد.
لال، اگر غیبت نکند و تهمت نزند، هنر نیست، چرا که زبان غیبت و اتهام و دروغ ندارد. اما زبانداشتن و یاوهنگفتن، دست داشتن و تعدىنکردن، پا داشتن و بیراهه نرفتن، چشم داشتن و به حرام نگاه نکردن، جوان بودن و چشم و گوش و دل را به حرام نیالودن، اینهاست که آدم را برتر از فرشته مىسازد. این همان «تقواى ستیز» است.
«پاک بودن در جوانى شیوه پیغمبرى است
ورنه هر گبرى به پیرى مىشود پرهیزکار»
آیا شده است که از خارستان گناه بگذرى ولى خار معصیتى به پایت نخلد؟
آیا از راه لجن آلود و مسیر آلوده عبور کردهاى، با این پروا و پرهیز که جامهات و پایت را نیالایى؟
این همان «تقوا» است!
«تقواى ستیز»، پروا پیشگى کسى است که در قلب کشمکشهاى اجتماعى و فکرى و سیاسى تلاش مىکند و در صحنه حاضر است، ولىخویشتندار باقى مىماند و به شیطان سوارى نمىدهد.
تو هستى و عمرى درگیرى با «دشمن نفس» زمان، همه عمر است، و مکان، همه جا
اگر خود را نسازى و تربیت نکنى، پیوسته از شیطانهاى درون و برون زمین خواهى خورد.
کسى که نتواند بر مرکب چموش «نفس اماره» لجام بزند، پیوسته در معرض سقوط است.
تقوا در تو شجاعت و نیرویى مىآفریند که مىتوانى حریف نفسخویش شوى و مالک خواستههاى دلت گردى(24) و مهار نفس را در اختیارداشته باشى.
و... دریغا باختن به نفس!
پ.ن:
24) امام علىعلیه السلام: من ملک شهوته کان تقیا (غرر الحکم).