گامی در مسیر (به بهانهی ماه مبارک رمضان)(24)
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۴۹ ب.ظ
سلوک اجتماعى
اغلب موضوعات این بخش، مسایل مرتبط با دیگران و نحوهی برخورد اخلاقى شایسته با مردم است. مسیر تربیت نفس و رسیدن بهکمال، از میان مردم مىگذرد. اینها را نیز بخشى از سیر و سلوک معنوى به شمار آوریم و در تصحیح رفتار اجتماعى و شیوهی معاشرت خود بکوشیم.
آیین همرهى
آنجا که رفتن و پیمودن یک «راه»، نیازمند «همراه» است، باید این همراه را شناخت، تا بهتر ما را به «مقصد» برساند.
زندگى، یک راه است، دوستانمان هم، همراهان.
اما، باید دید که تا مقصد، همراه، یا رفیق نیمهراهند؟
آیا بازوى پرتوان مایند، در عمل و صحنههاى زندگى؟
یا دست دشمناناند، خنجر به دست و در انتظار فرصت؟
دور و برىهایتان را خوب نگاه کنید، نه با دید رفاقت و دوستى (که چشم واقعبین را کور مىکند) بلکه به دیدهی ارزیابى و در میزان و ترازوى دقتنظر.
نمىتوان «اثرپذیرى» انسان را از معاشران و همصحبتان انکار کرد. حشر و نشر با صالحان و نیکان، سازنده است، نشست و برخاست با فاسدان شرور و انسانهاى فرومایه و حقیر، ویرانگر است و تباهىآفرین.
لوح دل صاف است و صفحهی ضمیر، روشن و تصویرپذیر.
نشستنها و حرفزدنهاى پوچ و بىمحتوا و غیبت و شوخىهاى نامناسب، گرچه خواستهی «دل» است، اما دشمن «عقل» است. کنترل زبان از بیهودهگویى و گوش از بیهودهشنوى، گرچه دشوار است، اما نوعى جهاد و مبارزه است. بىجهت نیست که حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله، مبارزه با نفس را «جهاد اکبر» نامید و پیروزى در این میدان را «پهلوانى» دانست!
«نفس»، بعد لجنى و هوسها را تقویت مىکند و گوشسپردن به فرمان خرد، حرکت در سربالایى و پیمودن قلههاست، سخت، اما افتخارآفرین!
انتخاب دوست شایسته و همدم پاک، گامى در جلوگیرى از هرزگىها و بیهودگىهاست.
کسى که به «سعادت» خویش دل بسته است، دل به دوستان هرجایى نمىبندد و مىکوشد تا همراه خیرخواه را از رفیق نیمهراه و بدخواه بازشناسد.
آیا «دوست» و «دوست نما» را مىشناسى؟
به «داود طائى» گفتند: چرا از مردم کناره گرفته، گوشهی عزلت برگزیدهاى؟
گفت: چه کنم با جماعتى که گناهانم را از من پنهان و پوشیده مىدارند!
شگفتا!... کسى اگر عیوب خویش را از دیگران بشنود خرسند مىشود، دیگرى رنجیده. یکى به استقبال نقادان مىرود و انتقاد را به عنوان یک هدیه مىپذیرد، دیگرى از آن گریزان است و ناراحت مىشود.
اگر کسى ما را متوجه عقربى گزنده یا سگى هار کند، یا آلودگى لباس وچهرهمان را به ما بگوید، از او سپاسگزار مىشویم و ممنون. ولى چرا اگر ضعفهاى اخلاقى یا خطاهاى اجتماعىمان را بگویند، مىرنجیم؟
مگر این نیز، مایهی بىآبرویى نیست؟ که هست!
مگر برطرف ساختن آن، ما را به کمال و جمال نمىرساند؟ که مىرساند! پس این رنجیدگى از چیست؟
بگذاریم دیگران میدان و مجالى یابند تا ما را به خودمان بهتر بشناسانند. ما نیازمند اینگونه معرفت و «خودشناسى» هستیم.
عاقلانه آن است که انسان عیب خویش را از دیگرى بشنود و آن را برطرف سازد. آن دیگرى چه دوست باشد، چه دشمن! دشمن، چون به چشم عداوت مىنگرد، عیبها را هم بهتر مىبیند. ولى دوست، گاهى دوستانه مىگذرد و نادیده مىگیرد، یا به پاس حرمت دوستى، از گفتن عیوب ما پرهیز مىکند.
شما از کدام دوست بیشتر خوشتان مىآید؟ آنکه عیبتان را از شما مىپوشاند؟ یا آنکه صادقانه و از روى حسن نیت به شما مىگوید؟
کدام یک به «آینه» شبیهتر است و ما تا چه حد به آینه عشق مىورزیم؟ و تا چه حد، آینهی عیبنما را مىشکنیم؟
هر چه که در دیگران «بد» است، اگر در ما هم باشد، بد است.
درس بزرگى لقمان به ما داده که گفته است: ادب را از بىادبان آموخته، هر چه که از کارشان ناپسند یافته، خود از آن پرهیز کرده است!...
آینه باشیم و آینهها را دوست بداریم و با آینهها دوست شویم.
گاهى «خود»، تبدیل به یک «بت» مىشود. نتیجهی آن، بروزخصلتهایى همچون: خودخواهى، خودپرستى، خودبینى، خودپسندى، خودرایى، خودمحورى و خودستایى است.
اگر «نفس»، کنترل و مراقبت نشود، سر از این طغیان و عصیان درمىآورد. آنگاه نمىتوان حریفش شد و مهارش کرد و به راهش آورد.
این که انسان فقط و فقط خودش را قبول داشته باشد و به فکر و نظر و تشخیص دیگران هیچ ارزشى قائل نباشد (خودرایى و خودمحورى)، یا اینکه خود را از هر عیب و خطا مصون بداند و هر انتقادى را هر چند دلسوزانه و دوستانه، حمل بر غرضورزى دیگران کند (خودپسندى وخودبینى)، اینها نشانههایى از همان «بت»شدن نفس است، که آدمى را از پذیرش هر پند و موعظه و نقد و ارشاد، محروم مىسازد و چنین کسى خود را بىنیاز از هر راهنمایى و تذکر مىشناسد.
«مشورت»، یکى از راههاى شکستن این بت است.
«پندپذیرى» و «قبول نقد»، گام دیگرى در این بتشکنى است.
احترام به دیگران و دورى از تکبر، همدردى با مردم در گرفتارىها، تندادن به کارهاى جمعى و همکارى، احتمال اشتباه در فکر و عمل خود دادن، پرهیز از جزماندیشى و مطلقسازى نسبتبه خود، گفتن«نمىدانم» آنجا که چیزى را نمىدانیم، خود را داناى همه چیز و کارشناس همهی مسائل ندانستن و... اینها همه راهها یا نشانههاى نجات از«خودپرستى» است.
شنیدن انتقاد از دیگران، اگر چه تلخ و سنگین است، ولى اگر بجا باشد و شنونده به کارگیرد و خویش را اصلاح کند، هم شیرین است، هم عملى است شجاعانه.(1)
«آینه» چون عیب تو بنمود راست
«خود» شکن، آیینه شکستن خطاست
و... این «خودشکنى»، کمتر از «بتشکنى» نیست!
میوهی درخت دانش
درخت را از میوهاش مىشناسند.
درختهاى بى میوه هم، دست کم سایهاى دارد و اگر هم خشک شود هیزمى است براى سوزاندن و گرم شدن.
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آورى چرخ نیلوفرى را.
علم، پوستى دارد و مغزى. پوستهاش، همین فورمولها، قانونها و اصطلاحات است. مغزش، «تواضع»، «ادب»، «بندگى» و...«معرفت»!
کدام عاقل فرزانه حاضر است عمر را صرف گردآورى بادام بىمغز وگردوى پوک کند؟
آن علمى که «نور» به حساب آمده و با مشیت الهى در دلهاى مستعد جاى مىگیرد، مجموعهی این دانستنىها و اصطلاحات نیست. روشنایى دل و صفاى باطن و معرفت و بصیرت، جلوهاى از آن «نورانیت» علم است. علمهایى هم هست که «کدورت خاطر» و «قساوت قلب» و «تکبر» و «غرور» مىآورد.
درختى که پربارتر باشد، شاخههایش سر به زیرتر است. این، همانفروتنى است که از «بار دانش» سرچشمه مىگیرد و اگر جز این باشد، جهل و غرور است، اما با نماى فریبندهی علم و عقل!
میان یادگیرى مشتى «اصطلاحات» در هر دانش و فنى، و رسیدن به «آدمیت» و «کمال انسانى»، فاصله بسیار است.
کم نیستند «دانشمندان نادان»!
اگر علم، «معرفت» نیاورد، درخت دانش خشکیده و بىثمر است.
چه سود، اگر آنکه در مسیر «دانش» قرار دارد، حق علم و معلم و تعلیم را نشناسد؟
جوانان که در این راهند، به آموختن این فنون شایستهترند، تا «زینتدانش» را به «گوهر ادب» بیارایند.
کرامت انسان به «علم» است، اما... دانشى که در درون دانشور هم روشنایى پدید آورد و «چراغ راه» شود و «نیروى رفتن»!
هر چیزى آفتى دارد. یکى از آفات علم هم «غرور» است.
آفتزدگان بوستان دانش قابل ترحماند.
یکى بر مرکب غرور ثروت و قدرت سوار مىشود، دیگرى بر مرکب شهرت و ریاست، یکى هم سوار بر مرکب دانش مىشود و مىتازد و گرد و غبار راه مىاندازد و به دیگران بىاعتنایى مىکند و خود را «برترین» مىشمارد و از هر نقد و انتقاد و تذکرى بر مىآشوبد و خویشتن را مصون از خطا و ایمن از اشتباه مىپندارد.
این، آن علمى نیست که در دل «خشیت» بیافریند و دانشور را به خدا نزدیکتر سازد.
تعلیم دین ما این است که: تواضع و نرمش داشته باشید، هم نسبت بهکسى که از او چیز آموختهاید، هم نسبت به کسى که به او دانش مىآموزید. یعنى فروتنى هم در برابر «استاد»، هم «شاگرد».(2)
اگر جز این باشد، نه شاگرد، توفیق فیض آموختن بیشتر مىیابد، نه استاد در قلب شاگردانش جاى مىگیرد.
رعایت «حق استاد»، نخستین نشانهی «ادب علمآموزى» است، و برخوردارى از تواضع و خاکسارى و گمنکردن خویش، نشانهی دیگرى از لیاقت «معلمى» است.
تا مىتوان مغز داشت، چرا پوکى و پوچى؟
پ.ن:
1) امام صادقعلیه السلام: «احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى».
2) امام صادقعلیه السلام: «تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منهالعلم» (اصول کافى، ج 1، ص 36).