گل پشت و رو ندارد...
جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۳۴ ق.ظ
با رنگ و بویت ای گل! گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گویی است
من عاشق تو هستم، این گفت و گو ندارد
دارد متاع عشقت، از چارسو خریدار
بازار خود فروشی، این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
محراب ابروانت خواند نماز دلها
آری بمیرد آن دل کز خون وضو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان! می در سبو ندارد؟
شهریار