یه درد دل حسابی، اما مردونه! (اگه متوجه شدی نظر بده!!!)
هر چی دوست داشتم بهش میگفتم
اصلا رعایتشو نمیکردم
دلم نمیخواست؛
ولی موقعی که ناراحت میشدم
همه چی یادم میرفت
اصلا فکر نمیکردم امکان داره حرفام چه تاثیری روش بذاره
فقط میخواستم خودم راحت بشم
اعصاب به هم ریختهمو بند بزنم
فقط میگفتم
همین.
بعدا متوجه شدم که خیلی از حرفام ناراحتش میکرده
اذیتش میکرده
الان که فکر میکنم
میبینم اگه یه دونه از اون حرفا رو
تو اون شرایط
من ازش شنیده بودم
دیگه نگاشم نمیکردم
چه برسه به اینکه باهاش حرفم بزنم
ولی اون اصلا به روی خودش نمیآورد
چند لحظه مکث میکرد
و بعدشم انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده
طوری که متوجه نشم ناراحت شده
به حرف خودش ادامه میداد
و چقدر هم ماهرانه این کارو میکرد
راست میگفت
کاش به حرفاش گوش داده بودم!
تازه الان متوجه میشم که
میخواست آیینهم باشه
با این فرق که مستقیم حرفی رو نمیگفت
که مبادا ناراحت بشم
قدرشو ندونستم
حالا که از دستش دادم...
چرا ما آدما انقدر دیر...