یه درد دل حسابی، اما مردونه! (اگه متوجه شدی نظر بده!!!) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

قدرشناسی

هر چی دوست داشتم بهش می‌گفتم

اصلا رعایت‌شو نمی‌کردم

دلم نمی‌خواست؛

ولی موقعی که ناراحت می‌شدم

همه چی یادم می‌رفت

اصلا فکر نمی‌کردم امکان داره حرفام چه تاثیری روش بذاره

فقط می‌خواستم خودم راحت بشم

اعصاب به هم ریخته‌مو بند بزنم

فقط می‌گفتم

همین.

بعدا متوجه شدم که خیلی از حرفام ناراحتش می‌کرده

اذیتش می‌کرده

الان که فکر می‌کنم

می‌بینم اگه یه دونه از اون حرفا رو

تو اون شرایط

من ازش شنیده بودم

دیگه نگاشم نمی‌کردم

چه برسه به اینکه باهاش حرفم بزنم

ولی اون اصلا به روی خودش نمی‌آورد

چند لحظه مکث می‌کرد

و بعدشم انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده

طوری که متوجه نشم ناراحت شده

به حرف خودش ادامه می‌داد

و چقدر هم ماهرانه این کارو می‌کرد

راست می‌گفت

کاش به حرفاش گوش داده بودم!

تازه الان متوجه می‌شم که

می‌خواست آیینه‌م باشه

با این فرق که مستقیم حرفی رو نمی‌گفت

که مبادا ناراحت بشم

قدرشو ندونستم

حالا که از دستش دادم...

چرا ما آدما انقدر دیر...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه