یکنفر روز و شب سخنران بود، حرفِ پر قال و قیل خود را زد؛ محمدمجتبی احمدی
بسمالله الرحمن الرحیم
یکنفر روز و شب سخنران بود، حرفِ پر قال و قیل خود را زد
یکنفر شد رئیس و تا میشد چانهی قوم و ایل خود را زد
یکنفر خانه در خیابان داشت، یکنفر درد نان و دندان داشت
او ولی متصل به کُر بود و حرف آب قلیل خود را زد
گرچه از مردمان عادی بود، اندکی فکرش اقتصادی بود
گفت: دایی! زیاده عرضی نیست... برجهای طویل خود را زد
یکنفر «یاعلی» مکرر گفت، دائم از عدل و داد حیدر گفت
وقت تقسیم مال بیتالمال دادِ سهمِ عقیل خود را زد
پوسترها به روی هر دیوار پشت هم هی شعار میدادند
رندی از کوچهها گذر میکرد خندهی بیدلیل خود را زد
گفت: اصلاً به ما چه مربوط است؟ شاید اینها بهانهای بود و
زندگی زورخانهای بود و هر کسی چرخ و میل خود را زد
زندگی در مسیر جاری بود، کار مردم زمینسواری بود
آنیکی کُند، کود خود را ریخت، آنیکی تند، بیل خود را زد
مثل فیلی بزرگ بود این شعر، تا که آمد به خانهای تاریک
هر کسی دست زد به یکجایش، بعد هم حرفِ فیل خود را زد
محمدمجتبی احمدی (کرمان)
* منبع: سایت دفتر طنز حوزهی هنری