با خودمون خلوت کنیم و بخونیم !!!
يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۸۶، ۰۲:۴۸ ق.ظ
سلام ! چند وقته به دلایلی نمیشه و نمی تونم بیام و بنویسم و بخونم ؛ نه اینجا که اصلا مدت زیادی به نت سر نزدم ؛ اما بز هم تو این شرایط هر موقع یه بهونه ای جور شده اومدم ؛ درست مثل الان ! نوشته زیر اثر استاد شهید مرتضی مطهریه ازکتاب « حکتمها و اندرزها » ؛ خوندنش خالی از لطف نیست . فکر کنم با توجه به شرایط وبلاگ کیمیا ، برای خوندنش وقت زباد داشته باشین ! امیدوارم شرایط مساعد بشه و مشکلات مرتفع ؛ یا علی ساده زیستی و پرهیز از تکلف در حدیث است که :بدترین دوستان آن کس است که آدمی مجبور است در معاشرت با او خود را به زحمت و تکلف اندازد .درباره رسول اکرم ( ص ) مورخین نوشته اند که از خصایص وی یکی این بود که ساده بی تکلف زندگی می کرد ، ساده و بی تکلف سخن می گفت ، ساده و بی تکلف غذا می خورد . در عین اینکه معتقد بود همیشه پاک و نظیف و معطر باشد ، بسیار ساده و بی تکلف جامه می پوشید . یکی از اصول زندگی آن حضرت سادگی و پرهیز از تکلف بود . شک نیست که زندگی ، اصول و حدودی دارد و باید آن اصول و حدود را رعایت کرد . اگر بر زندگی اصول و حدود حکومت نکند ، تبدیل می شود به زندگی جنگلی . قرآن کریم مخصوصا به این نکته اشاره می کند که حدود الهی را محترم بشمارد و از آنها تجاوز نکنید . بزرگان بشریت آنها هستند که در درجه اول اصولی داشته اند که آن اصول را محترم می شمرده اند . ولی خیلی فرق است بین اصول زندگی و بین یک سلسله قیود و تکلفات و عادات بی دلیل که در میان مردم پیدا می شود و زندگی را بر آنها دشوار و ناگوار می سازد . اصول زندگی موجب گشایش و آسایش و رفاه است ، ولی قیود و تکلفات موجب سنگین باری و ناراحتی است . گفتیم که رسول اکرم ( ص ) ساده لباس می پوشید و در عین حال به اصول نظافت و پاکیزگی مقید بود . هر روز قبل از آنکه جامه و سر و صورت و موی خود را مرتب کند و در آینه خود را ببیند ، از خانه برون نمی آمد . او نه نسبت به اصول نظافت لاقید بود و نه برای خود تکلفاتی درست کرده بود که مدتی از وقت عزیز خود را صرف آن قیود کند . ولی مردمی هستند افراطی و مردمی دیگر هستند تفریطی . یک دسته چنان پشت پا به قیود و حدود زده اند که یکباره نسبت به همه چیز لاقید و لاابالی شده اند ، تنبلی و بیکاری را شعار خود قرار داده اند . و دسته دیگر برعکس به قدری خود را در میان آداب و رسوم و عادات محبوس ساخته اند ، هزارها قید برای غذا خوردن و هزارها قید برای جامه پوشیدن و هزارها قید دیگر برای معاشرتها و پذیراییها و مهمانیها و عروسیها و مسافرتها ساخته اند که زندگی را برای خود سنگین و ناگوار کرده اند ؛ ساعتها باید وقت صرف کنند تا خودشان را به شکل یک عروسک بسازنند تا بتوانند از خانه قدم بیرون نهند و بعد هم مثل یک موجود کاغذی و یا یک موجود شکستنی با هزاران قید و احتیاط را بروند که قیود ساختگی در هم نریزد ؛ سخن گفتن تکلف ، راه رفتن تکلف ، جامه پوشیدن تکلف ، پذیرایی و مهمانی تکلف ، نشستن و برخاستن تکلف ، و بالاخره برای یک عده از مردم زندگی یکسره تکف شده است . رسول اکرم ( ص ) اجازه نمی داد که مجلس او صدر و ذیل و بالا و پایین داشته باشد ؛ مخصوصا دستور می داد که اصحاب و یاران حلقه و دایره وار بنشینند که مجلس بالا و پایین نداشته باشد . قرآن کریم می فرماید : در مجالس جاها را باز کنید ( مجادله / 11 ) ؛ یعنی مقید نباشید که یک نقطه معین را اشغال کرده باشید . به طور کلی مقید شدن به زندگی متکلفانه ناشی از کوچکی روح نداشتن شخصیت است . بعضی افراد در خود احساس حقارت می کنند و بعد می خواهتد این حقارت را جبران کنند و برای خود در نظر دیگران شخصیتی اثیات کنند . این گونه افراد بیشتر خود را به تظاهر به یک سلسله قیود وادار می کنند . مردم عالِم که همان مقام علمی و شخصیت علمی آنها گواه راستین آنهاست ، احتیاجی نمی بینند که تظاهر کنند . بر عکس ، افرادی که از این جهت احساس عقب ماندگی می کنند بیشتر به القاب و عناوین و تظاهر اهمیت می دهند .به طور کلی کار و فعالیت و مثبت بودن ، با تکلف و به خود بندی و اسیر عادات و رسوم شدن سازگار نیست . هر یک از این تکلفات مقدار زیادی وقت تلف می کند ، فکر و خیال مصرف می کند ، خستگی و ملالت می آورد . مردمی که می خواهند در حال حرکت و تلاش و فعالت باشند و به مقامات و ترقیات نائل شوند ، لازم است بار خود را از این تکلفات سبکتر کنند تا بتواند سریع پیش بروند .حضرت صادق (ع) خواست به حمام رود . حمامی اجازه خاست که حمام را برای امام خلوت کند و در وقتی که امام هست کسی دیگر را راه ندهند . امام اجازه نداد و فرمود : « مومن سبکبارتر از اینهاست . » سعدی از زبان فقیر زاده ای خطاب به توانگر زاده ای مثلی برای این مطلب آورده است ، می گوید :توانگر زاده ای دیدم بر سرگور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین تر است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروره در او ساخته ؛ به گور پدرت چه ماند که خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده . درویش پسر این بشنید و گفت : تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد ، پدر من به بهشت رسیده بود .بابا طاهر می گوید :دلا راه تـو پر خاک و خسک بی گـذرگاه تــو بـر اوج فلک بــی گر از دستت بر آید پوست از تن بر آور تا که بارت کمترک بی