بند محکومین؛ کیهان خانجانی
هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت. هزار تا را باور کنند این یکی را نمیکنند: یک شب درِ بندِ محکومین رشت باز شد، یک دختر را انداختند درونش.
یک. با خواندن این کتاب با نثر خاصش، امیدوار شدم به اینکه نوشتههایی که گاهی به این سبک به قلمم میآید را میشود خواند؛ وجداندرد داشتم.
دو. نویسنده، این کتاب را چطوری نوشته است واقعا؟ رگباری و تندتند و با این همه اصطلاح و ضربالمثل و چه و چه؟ ایولا دارد.
سه. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، یک بار در نت سرچ کردم ببینم نسخهی صوتی این کتاب موجود هست یا نه؟ که نبود. فکر کنم کتاب صوتی جذابی بشود از آن درآورد. البته خواندن این کتاب کار هر کسی نیست و بهترینگزینه، احتمالا، همان نویسندهی کتاب است.
چهار. زندان و ورود دخترک به زندان، انگار فقط بهانهای است برای روایت قسمتی از داستان زندگی چند زندانی. اما اینکه "آخرش چه؟" مثل داستان همان دختر، گنگ و مبهم است. یعنی انگار نویسنده جز روایتکردن بخشی از زندگی تعدادی در بند، هیچ هدف دیگری را دنبال نمیکرده است. حالا شاید حضوری صحبت کردیم در اینباره. [دونقطهدی]
پنج. این کتاب برای من جز نثر خاصش، جذابیت خاص دیگری نداشت؛ غیر از آن، به نظرم اگر این کتاب را نخوانید هم، چیزی را از دست نمیدهید.
شش. قطعا یکی از بهترین لذتهای این دنیا مطالعه است.