جمعه ها با حافظ
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۸۵، ۰۹:۴۲ ق.ظ
*** سلام*** خسته ام از خودم و کارهام که گفتنش برای شما فایده ای نداره ، جز اینکه سرتون رو درد بیاره و محتاجتون کنه به صبر ؛ یا خوردن یه مسکن که اقل اقلش اینه که بیخیال چرندیات کیمیا بشین ... .*** غیر از اون خستگی ، یه نوع دیگه ای از خستگی روحی رو هم ، مدتهاست دارم تجربه می کنم که هنوز کسی به داد درمونش نرسیده ؛ البته می گن اولین دکترش خودمم ، ولی تا امروز نتونستم حریفش بشم ... . *** مدتها است که شکر خدا از شر و دست کیمیا راحت بودین که من اگه به جای شما بودم ، اینو به فال نیک و دوباره مطلبِ کیمیا خوندن رو ، به فال نانیک می گرفتم ؛ البته ماهی رو هر وقت ازآب بگیری تازه است ... .*** تقریبا با یه نا امیدی که دوباره و باز هم ، به احتمال قوی نمی تونم مطلب بدم ، دست به قلم بردم ؛ با این تفاوت که این دفعه ، چند باری تونسته بودم کانکت به این دنیای مزخرف مجازی بشم . با خودم گفتم می نویسم ؛ اگه شد که پست میشه و اگرم نشه که فدای سرم و خوشا به حال کیمیاییها که باز هم یه روز دیگه می گذره و با خیال راحت از اینکه ، اگه وبلاگ کیمیا رو باز کنن ، اثری از اثرات نوشته های کیمیا رو نمیبینن ، یه سری به این خونه دوستانه ما می زنن و به بهونه روز آخر هفته که بهش می گن آدینه و جمعه ، نیتی می کنن و « جمعه ها با حافظ » رو از زبون یکی دیگه ، می خونن .پس اگه قرعه به نام کیمیاست برای « جمعه ها با حافظ » این هفته ؛ یا علی و بسم الله ... بسم الله الرحمن الرحیمروز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شد شکر ایزد که به اقبال کُله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد آن پریشانی شبهای دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر ! کان محنت بی حد و شمار آخر شد عجبا !!! حافظ من با تو چیکار کنم آخه ؟؟؟!!! *** اما از اینکه بگذریم ؛ با خودم گفتم ، مدتهاست که مطلب ندادم و از طرفی ، عمرا که من دو روز پشت سر هم ، مطلب بدم ؛ پس همینجا کارو یه سره می کنم و چند بیت شعری که همیشه ، به بهانه عنوان « هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ... » تقدیم دوستام می کردم رو ، دوباره تو این صفحه مشکی تایپش کنم ، تا شاید واقعا تلنگر بخوره به کیمیا و دوستانش و باز هم به کیمیا که : « هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ... » کیمیا سازی او ریگ بیابان را زر کرد بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد ( اقبال لاهوری ) چون مسخر گشت در زیر نگینم آن پری خاتم ملک سلیمان را نگین برداشتم( ادیب الممالک فراهانی ) « حاجب » تو مستقیم گذر کن از این صراط زآن رو که هست مهدی هادی امام ما ( حاجب شیرازی ) بسکه پروانه شود سوخته شمع ز عشق عارف از سوختگی عاشق پروانه شود ( امیر خسرو دهلوی ) از عرض شکوه هر چند خالی نمی شود دل از من سخن طرازی از خامه خون چکانی ( حزین لاهیجی ) قلب مسیح خرم است از برکات مریمی بزم خلیل روشن است از حرکات ساره ای ( ادیب الممالک فراهانی ) از شعور است این که گویی نزد و دور چیست معراج ؟ انقلاب اندر شعور ( اقبال لاهوری ) ای دل چو به تو چشم تو بهتر نگرد ترسم که ترا چو شمع چشمت بخورد از دیده بر آتش تو ریزم آبی تا از تو بلای چشم من در گذرد ( ابوالفرج رونی ) *** اما از این یکی هم که بگذریم ، تبریک باید بگم به دو تا دوست خوبم ، به خاطر اتفاق میمون و مبارکی که تو زندگیشون افتاده ؛ خون خامه و مسیح !!! جای ما رو هم تو لحظات قشنگ دعاها و نجواهاتون با خدا خالی کنین که کیمیا ، شکل یه بادکنک به خودش گرفته که کلی بهش ، زیورآلات آویزونه و همه وقتی می بیننش کیف می کنن ؛ اما خودش می دونه که اگه همون خدای تو خلوتای شما و همه مردم دنیا ، به دادش نرسه ، صداش تو عالم می پیچه که : « بومب » . پس یادتون نره و دعا کنید ... .*** و آخرش هم این که اگه بتونم ، باز میام و می نویسم و اگرم نه ، که شما ما رو حلال کنید . ضمنا کیمیا اگه بتونه حتما به دوستانش سر می زنه . اگه جای معذرت خواهی داره ، عذر می خوام بابت مدتی که اجبارا نبودم و مدتی که بازم احتمالا اجبارا نخواهم بود . اگه عمر و توفیق ، هر دو باهم دست به دست هم بدن و یار کیمیا بشن ، ان شاءالله یه روزی تلافی می کنم روزای نبوده رو ... .*** یا علی