جمعه ها با حافظ
شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۸۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
اول - سلام به همگی دوستان گلم ! چند وقت بود که نتونسته بودم یه پست کاملا ادبی خدمتتون تقدیم کنم ؛ اما این بار فرصت رو غنیمت دونستم و گفتم همراه با جمعه ها با حافظ چند تا غزل و چند بیت شعر دیگه هم براتون بنویسم . اولش فکر می کردم می تونم شنبه (گذشته ) آپ کنم اما نشد ؛ بعدشم فکر کردم شاید یکشنبه ولی باز هم ... . دوستان به برکت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ، تو اون دو روز و نهایتا تا آخر هفته ، وبلاگ رو آپ می کردن ؛ تا موند و افتاد به امروز ... . ولی خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری ... ؛ بنابراین قبل از نوشتن قسمت اصلی این پست ، من هم به سهم خودم ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر رو به همتون و مخصوصا به مادرای گل این مرز و بوم و همینطور نویسندگان و بازدیدکنندگان وبلاگ کیمیا تبریک می گم . برای سلامتی همتون و همشون دعا می کنم . اما جمعه ها با حافظ این هفته ... . بسم الله ... !!!بسم الله الرحمن الرحیم گر بود عمر و به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر خرم آنروز که با دیده گریان برومتا زنم آب در میکده یکبار دگر معرفت نیست در این قوم خدایا سببی تا برم گوهر خود را بخریدار دگر یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت حاش لله که روم من ز پی یار دگر گر مساعد شودم دایره چرخ کبود هم بدست آورمش باز بپرگار دگر عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارند غمزه شوخش و آن طره طرار دگر رازسر بسته ما بین که بدستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت کندم قصد دل ریش بآزار دگر باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند درین بادیه بسیار دگر دوم - دومین غزل این پست از آقای رضا جعفری است که تقدیم می کنم به ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها :نسبت زهرا به این مردم خطاست ما نمی دانیم ، دل از گل جداست صبح صادق را نباید کم گرفت جلوه اش شرقی ترین جلوه هاست بی صفای یاس باغی زنده نیست تا که معصوم است ، عالم روی پاست می برد از قدر هر کس بهره ای جلوه های فاطمی بی انتهاست هر چه می جوشد نمی گردد تمام چشمه این کوه از غار حراست شمع گون در خویش می سوزد سحر قاری این چشمه حرف بی صداست تا که ما ماییم ، قبرش مخفی است بین ما بی غیرتان محرم کجاست ؟ سوم - احتمالا می دونید که سالروز ولادت حضرت امام خمینی (ره) با روز ولادت حضرت صدیقه فاطمه زهرا سلام الله علیها یکیه . خب این هم بهانه خوبی بود برای اینکه یه سری به دیوان امام بزنم و یه غزل هم از ایشون انتخاب کنم ؛ هر چی باشه ... :کوتاه سخن که یار آمد با گیسوی مشکبار آمد بگشود در و نقاب برداشت بی پرده نگر ، نگار آمد او بود و کسی نبود با او یکتای و غریب وار آمد بنشست و ببست در ز اغیار گویی پی یار غار آمد من محو جمال بی مثالش او جلوه گر از کنار آمد برداشت حجاب از میانهتا بر سر میگسار آمد دنباله صبح لیلة القدر خور با رخ آشکار آمد بگذار چراغ ، صبح گردید خورشید جهانمدار آمد بگذار قلم ، بپیچ دفتر کوتاه سخن که یار آمد چهارم - یکی دو هفته پیش ، شمع کیمیا را با خودش به یه مهمونی شاعرانه دعوت کرد . اون مهمونی و جمع شعرا بهانه ای شد تا به مجموعه شعر آقای محمد علی بهمنی با عنوان « امانم بده » که گزیده ای از ترانه های ایشونه یه نگاه بندازم و ... .کَم کَمَک سحر داره هوا رُ روشن می کنه آسمون پیراهنِ آبیش رُ بر تن می کنه یه شبی هم که تو مهربون شدی با دلِ من صبحِ ناخونده داره دشمنی با من می کنه هرشبی که دستِ تو مهمونِ دستم می مونه تا خودِ صُب چشِ من مواظبِ آسمونه نکنه دزدِ بیاد ستاره ها رُ ببره نکنه خروسِ همسایه بی موقع بخونه پلکاتُ رو هم بذار ، نذار که آفتاب بتابه خودتُ بخواب بزن ، بذار که خورشید بخوابه من می خوام یک شبمُ ( هزارُ یک شب ) بکنم می دونم آرزوهام همیشه نقشِ بر آبه و پنجم - « هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ... » که باز م چند وقت بود که ...مس خامی که دارم از محبت کیمیا سازم که فردا چون رسم پیش تو از من ارمغان خواهی اقبال لاهوری گر بفطرت پخته تر بودی نگیناز جراحتها بیاسودی نگین اقبال لاهوری دل حافظ شد اندر چین زلفت بِلَیلٍ مُظلِمٍ و الله هادی حافظ شیرازی چون رسد دانا به نادان گویدش « انظر الی » چون رسد عامی به عارف گویدش « حدث لنا »ادیب الممالک فراهانی صفحه را دریای خون کردی بیفکن خامه را آستینت جوی خون و دیده خون پالاستی حزین لاهیجی کف کلیم ز کلکت همی شود ظاهر دم مسیح به لعلت همی بود مضمرادیب الممالک فراهانی در بدن داری اگر سوز حیات هست معراج مسلمان در صلات اقبال لاهوری آن روز که آتش محبت افرخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت ابوسعید ابالخیر ***موفق باشین یا علی