درد و دل ( یا درد دل یا هر چی که هست !!! )
سلام
وای که چقدر خسته ام از شنیدن حرفهای سست و بی مایه و خاله زنکی . انقدر روحم با شنیدن اینجور حرفها آزرده میشه که بی تاب میشم و تا مدتی جز « اِرور » پیغام دیگه ای نمی دم .
نمی دونم کی می خواییم یاد بگیریم زیاد حرف نزنیم ، حرف زیادی نزنیم ، تو چیزی که به ما مربوط نیست دخالت نکنیم ، در غیر تخصصمون اظهار نظر نکنیم . کی می خواییم یاد بگیریم انتقاد کردن از یه موضوع ، شرطهای زیادی داره که اولیش داشتن شناخت کامل ( یا لااقل نسبی ) از اون موضوعه . نمی دونم کی می خواییم یاد بگیریم که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد . نمی دونم کی می خواییم یاد بگیریم که هر حرفی رو هر جایی نزنیم ، احترام طرف مقابلمون رو در هر شرایطی حفظ کنیم ، احترام ذهن و چشم و گوش و فکر اطرافیانمون رو داشته باشیم . کی می خواییم بفهمیم که اطرافیانمون به گردن ما حقوقی دارن و ما در برابر اونها تکلیفی داریم .
از طرف دیگه ماشاء الله چشم نخوریم ؛ ما ایرانیها کم کم ، لااقل تو دو سه تا موضوع متخصصیم : سیاست ، امور دینی ( هر چقدر هم پیچیده باشه ) و پزشکی ( ایضا هر چه پیچیده تر بهتر ) . جالب هم اینجاست که می دونیم نباید اینجوری باشیما ، اما بازم تا چشممون به چند نفر می افته روز از نو روزی از نو . نمی دونم چرا گاهی یا حتی بیشتر اوقات از کلمات : نمی دونم ؛ نمی تونم ؛ بلد نیستم ؛ در تخصص من نیست ؛ استفاده نمی کنیم . به خدا نمی میریما ! ولی ... .
مرغ همسایه هم که قربونش برم همیشه برامون غازه ! یه بارم فکر نکردیم که ( اگه واقعا هم غاز باشه ) چرا اینجوریه ؟؟؟ چیکار کردن که غاز شده ، فقط فریاد غاز بودنشو سر می دیم . یه بارم از خودمون نپرسیدیم چیکاره ایم ؟ برا خودمون چه کردیم ؟ برا اطرافیانمون ، برا جامعه مون ... اما تا دلتون بخواد سوال می کنیم : تو برای من چیکار کردی ؟ اطرافیان چه کردن ؟ جامعه چه کرده ؟ دولت و ... .
مطالعه در طول سال نزدیک یه ساعت ( زیاد زیاد ) ، اما اظهار نظر کردنمون دیگه کنتور نمی ندازه .
از دو صورت خارج نیست یا من زیادی منطقی فکر می کنم یا باقی زیادی غیر منطقی اند . هر چی که هست نمی خوام اگر گزینه اول درباره ام درست باشه ، از دستش بدم اما راهشو نمی دونم . گاهی وقتا خیلی فکرمو به خودش مشغول می کنه .
...
همین دیگه .
یاعلی