سفری که هیچ وقت فراموش نمی کنی !!! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

سفری که هیچ وقت فراموش نمی کنی !!!

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۸۷، ۰۸:۲۳ ب.ظ

 

 

اتوبوس وارد شهر میشه ! شبه و چراغهای شهر کمکت می کنن تا خیابونها رو کمابیش ببینی . اما نه ! اصلا خیابونها رو نگاه نمی کنی ، فقط عین بچه ها سرک می کشی و جلو رو نگاه می کنی . سعی می کنی خودتو از همه که مثل تو بلند شدن رو زانوهاشون ، بالاتر بکشی و از شیشه بزرگِ جلو اتوبوس ، جلو رو نگاه کنی .

همه دنبال یه چیز می گردن و بس ! یکی از یه گوشه شروع می کنه خوندن و زمزمه کردن ! اگه همیشه فرار می کردی از این نغمه ، حالا دیگه بهترین آهنگ و آواییه که می شنوی . شاید عزمتو جزم کردی که اشک نریزی ، اما نمیشه ! ناتوانیتو در برابر بغضت کاملا حس می کنی و بغضِ گلوت ، شکستت می ده . بسته به روحیه ات ، آروم آروم یا بلند بلند ، هق هق گریه می کنی ؛ نمی تونی گریه نکنی .

حالا دیگه اشکهات مزاحم دیدنت میشن . پلکاتو به هم فشار می دی و با دستت اشکاتو که بند نمیاد ، پاک می کنی و بازم جلو رو نگاه می کنی . اونی که رو صندلی جلو نشسته ، یهو صداش بلند میشه :

- اوناهاش ! نگاه کنید ! اون جلوه ! اونجاست ! صلوات محمدی ختم کن !

و تو با تمام وجود جلو رو نگاه می کنی ! آره ! باورت نمیشه ، اما داری می بینیش . دو تا گلدسته بلند که تا ته آسمون  قد کشیدن و دو تا گلدسته غرق نور ، نور سفید . اصلا اگه نوری تو آسمون هست ، انگار مال این دوتا گلدسته است نه مال ماه و ستاره ها ! از اینجا گنبد پیدا نیست .

دل تو دلت نیست . الان ولی نمی برنت زیارت ! اگه بخوای ، خودت باید بعد از اینکه کاملا مستقر شدی ، بری . از اتوبوس میای پایین ! پات به زمین نرسیده تیر میکشه تا مخت ! یعنی واقعا دارم جایی قدم می ذارم که یه روزی پیامبر و حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین و ... قدم گذاشتن ؟ یعنی دارم پامو می ذارم رو خاک مدینه ؟؟؟

و ...

 

 


  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه