شرح جامعه کبیره؛ بخش ششم
در تضرع و زارى و عنایت ربانى به مولف
بر شما باد به مراعات نفس خویش! و گمراهى گمراهان به هنگامى که هدایت یافتهاید به شما زیانى نمىرساند؛ زیرا هر کس رهینکردهی خویش است و پدر از فرزند کفایت نمىکند و فرزند نیکوکار از پدرش کفایت نمىنماید، شما هستید و روزگار اندک، اگر کوتاهى کنید و به باغهاى بهشت که براى شما آنچه را بخواهید مهیاست نشتابید، آیا در روز پشیمانى «رب ارجعونى؛ یعنى: خدایا ما را بازگردان» شما را سودى دارد؟!
مبادا ادعاى پیوند و معرفت ایشان را بنمایى؛ زیرا این معرفت نورى است که تاریکىها را مىتاراند و نابینایىها را میزداید و انسان خود بر خویشتن بیناست، گرچه با دیگران عذرها آورد؛ زیرا خود من زمانى دراز ادعاى شناخت ایشان را مىکردم و مردم با من در مىافتادند و من با ایشان مىافتادم و ایشان با من مجادله مىکردند و من با ایشان جدال مىنمودم، تا اینکه خداى تعالى پردهی جهالت مرا درید و از خواب گمراهى مرا بیدار ساخت و مرا براى طلب و خواست متنبه نمود. پس از خویشان ، فرزند و خانواده دورى گزیدم و با طالبان و کوشش گران دور، نزدیکى کردم و به سوى بلد امین و مشهد مولایم و سیدم در دنیا و دین امیر مومنان - که بر او تحیتهاى ربالعالمین باد - مهاجرت کردم.
سالیانى دراز بر من گذشت ولى مرا زاد و توشهای به هم نرسید که براى لقاء مالک روز جزا سزاوار باشد؛ دلم تنگ شده گویا با کارد آن را شرحهشرحه مىکردند، دوران سختى به درازا انجامید و دشوار و دشوارتر گردید ولى آرامشى روى نداد؛ زیرا احوال اهل زمان بر من روشن شد، عدهاى افراطپیشه که اگر نام خدا به میان مىآمد دلهاى ایشان فرار مىکرد و وقتى یاد آل محمد علیهمالسلام بدون نام خدا به میان مىآمد، ایشان خوشحال مىشدند و عدهاى تفریطگر وقتى در فضیلت ایشان چیزى مىگفتند ناسپاسى کرده و برخى، برخى دیگر را کافر و ناسپاس شمرده و لعن مىنمودند. این سختىها چندان بر من مجال را تنگ نمود تا این که جانم به لب رسید و از این که به غیر خدا راهى باشد مایوس شدم، پس پیوسته از خوف گمراهى بر خویشتن مىگریستم و بامداد و شامگاه شکایت درد و اندوه خویش را به خدا مىبردم؛ زیرا مطمئن بودم که کسى به انابت به درگاه او روى آورد اجابت و عطوفت وى شامل حالش مىشود.
ناگهان ندایى شنیدم که مىگفت: اى بیچاره! چرا از وصى پیامبر ایمن و کتاب مبین به یادگار ماندهاش و عترت پاکش روىگردان شدهاى، کتاب و عترتى که هر کس تا روز قیامت بدانها تمسک کند ایشان را هدایت مىکند؛ پس به ملازمت آن دو پرداختم و در این کار نهایت تلاش خود را به کار گرفتم، در حالى که از نور آنها بهره مىگرفتم، اما راهى به هدایت پیدا نکردم؛ زیرا در آن دو اختلافات فراوان و روشن موجود بود، در این هنگام شکیبایى از دست برفت و از تلاش و کوشش دست کشیدم، پس گفتم: منزّهى تو، تو بىنیازى و من نیازمند؛ تو مولایى و من بنده؛ تو راهنمایى و من گمراه؛ ملکوت همه چیز به دست توست و من رهین گناهانم، توان بر مهار خویش ندارم و توانا بر جلب نفعى نیستم، اگر گمراهىام اندکى در مملکت تو مىافزاید و قضاى تو بر آن جارى شده با کمال میل قضاى تو را مىپذیرم و به آن خوشآمد مىگویم.
پروردگارا! آیا این چنین بىنیاز با نیازمند و عزیز با ذلیل و پادشاه با اسیر رفتار مىکند! قسم به عزتت که اگر مرا از درگاه خویش برانى از درت بر نمىخیزم و از سپاسگویى تو دست بر نمىدارم، زیرا بر دلم معرفت به وجود بخششت الهام شده.
اى بلند مرتبه و گرامى! مرا و خانوادهام را بیچارگى فرا گرفته؛ پس کالایى اندک که از خودت به وام گرفتم به نزد تو آوردم، پس کیلى تمام به ما بده و بر ما صدقه ده، اى دوستار صدقهدهندگان!
در این که جام را از امام رضا گرفت
پیوسته حال من بر این منوال بود تا اینکه شبى مولا و سیدم حضرت ابوالحسن امام رضا - که تحیت و درود خداوند بر او و پدران پاکش باد - را در خواب دیدم؛ با دو دلیل امامت خود را براى من ثابت کرد و جامى به من داد، آن را گرفتم و نوشیدم و از خواب بیدار شدم و نمىدانم که آیا این از زمرهی خواب شمرده مىشود و یا اینکه از زمرهی وعدههاى خدا به مومنین، یعنى الهام است؛ در این هنگام بر طبق عادت به قرائت قرآن و صحیفه و غیر آنها مشغول شدم، پس نفس خود را غیر از آنچه بود یافتم، گویا معلمى مرا راهنمایى مىکرد تا من از آیات استنباط کنم و معانى پوشیدهی اخبار و آثار را به دست آورم و مثل اینکه قوهی ممیزهاى در من پیدا شد که حق را از باطل جدا مىکردم و گویى نورى به من داده شده بود که در تاریکىها راه گشا بود، پس خداى تعالى توفیق زیارت و تشرف به مشهدش را به من ارزانى داشت حاجت خود از پیشگاه خدا را کمال این عطایى که به شفاعت آن حضرت به من داده شده قرار دادم و این که مرا از حزب اهل بیت و در زمرهی رحمتشوندگان به شفاعت ایشان قرار دهد، پس به خاطرم رسید که شکرانهی این نعمت را حدیث آن بر دیگران بدانم؛ زیرا خداى تعالى فرمود: و أما بنعمة ربک فحدث(6) به همین خاطر کتابى در شرح زیارت جامعه ساختم و نام آن را «الشموس الطالعة من مشارق الزیارة الجامعة» یعنى: خورشیدهاى تابان از افق زیارت جامعه نامیدم و یاورم خداست و اطمینان و اتکاى به وى دارم.
برادران من ! هوشیار باشید و بر شما باد به این که به بیمارى خود پى ببرید؛ زیرا آنگاه در پى درمان خواهید افتاد که به بیمارى خود واقف شوید؛ زیرا دارو براى بیمار است و صدقه از آن فقیر و هدایت براى گمراه. شما را به خدا قسم مىدهم که زود به تکذیب من مبادرت نکنید و در این سخن بیاندیشید: «لعل الله یحدث بعد ذلک أمرا»(7)؛ تا شاید دستى از غیب برون آید و کارى بکند. و براى شما آن را روشن سازد و یا کسى جهت ثواب این سخن را بیان کند؛ زیرا همهی دریافتهایى که نصیب من شده، بعد از زارى به درگاه خدا و خواست شفاعت از آل محمد علیهمالسلام بوده است. چه بسا مراد از جملهاى بر من پوشیده مىماند، آنگاه بعد از درخواست کمک از مولایم صاحبالزمان علیهالسلام در دلم آنچه را باید مىنوشتم القا مىشد، البته هرگز خود را از خطا مصون نمىدانم و استدعا دارم که غمض عین از اشتباهاتم کرده و آن را اصلاح نمایید، زیرا در این میدان بضاعتى اندک دارم و چه بسا مطلبى که در خاطرم مىباشد درست است، ولى تعبیر نارساست. پس از خدا کمک خواهم و او مرا کفایت مىکند و خوب وکیلى است، هیچ نیرویى جز از آن خداى بلند مرتبه بزرگ نیست.