عجالتا
سلام
با خودم میگم اصلا نباید اون مطلب "دربارهی شمع" را شروع میکردی که حالا هی بخوای عقب بندازیش. نه اینکه نشه بنویسی، مشکل من اینجاست که اون مطلب دربارهی خودمه و من اصالتا با هر مطلبی که دربارهی خودم باشه -به جز عیبهام که بینهایتن- مشکل دارم. به هرحال این هفته را هم با اون غزلی که هفتهی قبل گفته بودم، عجالتا سر کنید تا بعد...
ای شیخ پا برهنه مگر طور دیدهای؟
تو مست کردهای! مگر انگور دیدهای؟
کفشت کجاست؟ پیش عصایت ندیدمش
موسای پابرهنه! مگر طور دیدهای؟
اصلا تو با درخت چرا حرف میزنی؟
آری همان درخت که از دور دیدهای
تو مردهای اگرچه، ولی ترس در تو نیست!
آری به قول مقبرهها: گور دیدهای
این ضربهها تلنگر معمولی تواند
تو کُندهی درختی و ساطور دیدهای
فکر زن جوان خودت نیستی چرا؟
حتما تبسم بدن حور دیدهای!
عاشق شدی گناه نکردی نگاه بود
او را بدون ریبه و منظور دیدهای
عمامه را بپیچ به دور گلوی خویش
چیزی که دیده حضرت منصور دیدهای
* این پست توسط شمع + در کیمیای میهنبلاگ + ثبت شده است؛ در انتقال آرشیو به اینجا نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: یکشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۰