محمد دلش گوی بازی نبود؛ سحر گرایینژاد
متاسفانه از این شاعر تصویری یافت نشد.
بسمالله الرحمن الرحیم
محمد دلش گوی بازی نبود
از این مردهای مجازی نبود
شبی رفت تا مرز خون و خطر
ولی رفتنش صحنهسازی نبود!!!
تنش هیبتی غیر از انسان نداشت
فقط نامی از یک مسلمان نداشت
یکی از همین مردم ساده بود
ولی حسرت نام یا نان نداشت
محمد شب بیفروغی نبود
دلش گم میان شلوغی نبود
محمد هدف داشت، عشقش به جنگ
از این عشقهای دروغی نبود
دل شیشهاش سنگ را میشناخت
دل صاف و یکرنگ را میشناخت
محمد الفبایی از جبهه بود
محمد تب جنگ را میشناخت
هزاران محمد که بر سرنوشت
نوشتند یا زندگی یا بهشت
نوشتند با خط خون مشق عشق
نوشتند مردان نیکوسرشت
***
پس از این من و زندگی و فریب
معمای سخت تو و عشق و سیب
پس از این من و گریه و انتظار
کنار تو در جمعههای غریب
چه تلخ است با دوریات ساختن
چه تلخ است این بردن و باختن
چه تلخ است در یادها گم شدن
چه تلخ است اندوه نشناختن
***
پس از این من و این همه فاصله
تو و بیقراری و اشک و گله
از این روزگار به ظاهر نجیب
از این مردم سرد بیحوصله
و گم میشوی در شلوغی درد
در این روزهای نفسگیر سرد
زنی بر مزار تو خون گریه کرد
که میترسد از سایهی هر چه مرد
که میترسد از اجتماعی بزرگ...
از این سینههای ستبر سترگ
که میترسد از چشمهایی حریص
که میترسد از پستی هر چه گرگ!
***
زمان میگذشت و شبی سرد بود
هوا مملو از گریه و درد بود
ته راهرو روی تختی سپید
تنی زخمی و لاغر و زرد بود
تنی هر چه میشد پر از بخشش و...
پر از تیر و تاول، پر از ترکش و...
پر از نبض تند رگ غیرت و...
پر از خوبی و لطف و آرامش و...
که میرفت بر بال ابری سپید
که میرفت میرفت و پر میکشید
از این خاکدان غم و درد و رنج
به یک جای سرسبز خوب جدید
به جایی که هرگز در آن جنگ نیست
در آن سازهای بدآهنگ نیست...
به جایی که هرگز در آن زندگی
پر از دلخوشیهای کمرنگ نیست!
به جایی پر از فصلهای بهار
پر از دلخوشیهای دنبالهدار
پر از کودکان سر سفره سیر
تهی از شب و خستگیهای کار
تهی از رسیدن به بنبستها
پر از آیهی بخشش دستها
پر از لحظههایی چنین دلپذیر
پر از شور و شیدایی مستها
پر از مردمی که پر از باورند
که در آفرینش ز یک گوهرند
در آنجا کسی از کسی دور نیست
بنیآدم اعضای یکدیگرند
به جایی پر از ابرهای سپید
پر از شور و شادی پر از جشن و عید
تو و طرح یک زندگی جدید...
من و حسرت او که رفت و... رسید!
سحر گرایینژاد (شیراز)
* منبع: وبلاگ دفتر سیاه